رمان خیلی مظلومی لعنتی | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
در مورد دختریِ که با پدرش زندگی میکنه، رابطه خیلی خوبی باهم دارن، دختر قصه در حالی که تخسِ و پررو اما پاش برسه خیلی مظلوم میشه. روزها پشت سر هم میگذره و دختر قصهمون مشغول دوست پسر بازی و کلکل با پدر پایهشِ تا اینکه اتفاقی پیش میاد و باعث میشه زندگی دختر قصهمون تغییر کنه.
به نظرتون اون تغییر چیه؟ آیا اون تغییر باعث خوشبختی دختر قصهمون میشه یا بدبختی؟ مقدمه:
زندگی خودم را داشتم، پی خوش گذرانی و گشت و گذار بودم، راضی بودم.
هدفی نداشتم و روزها پی در پی میگذشتند.
اما با آمدن تو به کل تغییر کرد، با این حال سعی میکنم با این تغییر کنار بیایم ولی...
مگر تو چه داشتی که این همه تغییر در زندگی من ایجاد شد؟ گاهی با اتفاقهایی که پیش میآمد با خود میگفتم: « کاش به دنیا نمیآمدم» و گاهی میگفتم: « خدایا شکر، بابت تمام اتفاقات، شادیها، غمها و...»