انجمن نویسندگی دیوان

کلبه ای برای قصه های ما

داستان کوتاه تیمار| محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: آیشین، دختری که موتور سواری‌ حرفه‌ایش بر سر زبان‌ها افتاده است در یک شب به‌جای آنکه تنها به خط پایانی مسابقه برسد همزمان با یک نفر دیگر به خط پایانی می‌رسد! و این اتفاق باعث آشنایی آیشین و امیر می‌شود؛ اتفاقی که از همان اول سرانجامش شوم بود. قصه‌ی لیلی و مجنون این‌بار به طور متفاوت به قلم کشیده شده است؛ لیلی و مجنونی که از سر آغاز آشنایی‌شان برایشان اتفاقات شوم و شوم نوشته شده است! چه باعث شده است لیلی قصه دل به مجنون بدهد؟ و چرا این اتفاق برایش به‌جای سرآغاز عشقی شیرین، سر آغاز اتفاقات شوم و غمگین بود؟ مقدمه: باران می‌بارد و دل من پر می‌زند به روزهایی که آواز عاشقانه‌یمان زیر باران می‌پیچد... آسمان فریاد می‌کشد و دل من پر می‌زند به روزهایی که با ترس در آغوشت جا می‌گرفتم؛ برگ‌های درخت نارنجی و زرد می‌شوند و باز هم دل من پر می‌زند به وقتی که دست در دست هم زیر این برگ‌ها قدم می‌زدیم. چه کردی با من که هر جا می‌روم و هر اتفاقی که می‌افتد، باز هم دل من به سمتت پر می‌زند؟!

داستان کوتاه آسمان بی‌تو| کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: یک زندگی ساده؛ یک پسر همیشه منتظر... بعد از مدت‌ها طعم خوشبختی را چشیده بودم تا اینکه حس کردم قرار است بروی؛ همانجا فهمیدم خوشبختی‌ من تو هستی. تمامش در تو خلاصه می‌شد گلِ من. برای منی که به هیچ‌کس، حتی پدرم تکیه نکرده بودم یک دختر شد تکیه‌گاه؛ گلِ من یک کوه است پشت سرم، یک ماه است در آسمانم و رنگین کمانیست در زندگی سیاهم. مقدمه: دنیا دو روزه، حالا تو بخوای کینه و نفرت رو‌ توی خودت پرورش بدی می‌شی یه آدمی که سیاهه و همه ازش متنفرن، یا می‌تونی خوبی و مهربونی رو تو خودت پرورش بدی که همه دوسش دارن و توی قلب همه هست. تصمیم با خودته کدوم نقش رو بازی کنی. *تو نباشی انگار آسمان ماه ندارد...

داستان همراهت می‌آیم| غزلی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: در محاصره خلافکارانی گیر افتاده‌ایم که قصد نابودی دشمنشان که من باشم را دارند؛ اما نباید بگذارم عزیز دردانه‌ام را آزار دهند و باید این قائله را هر چه زودتر ختم کنم اما چگونه؟ تا قبل از رسیدن همکارانم چگونه بین مرز مرگ و زندگی قدم بردارم و سعی کنم زمان بخرم؟ آیا در این وضعیت خطرناک و دلهره‌آور می‌توانم از عشقم محافظت کرده و او را از خطر دور کنم؟ مقدمه: گاهی همه چیز آنطور که ما می‌خواهیم پیش نمی‌رود. گاهی دو دلداده به هم می‌رسند ولی نه به شادی و خوش و خرمی! گاهی عشق‌ها پایانی ندارند بلکه بی پایانند و غمش تا قیامت ادامه دارد. به هم می‌رسند اما در اوج نرسیدن! در آغوش یکدیگر اما دور ز هم... گاهی انتهای عشق‌ها شیرین نیست بلکه همانند شکلات تلخ به دل می‌نشیند با این وجود که تلخی را مهمان کامت می‌کند.

رمان نوشته خیالی| مبینا فروتن کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: بهم می‌گویند قاتل کوچک، قاتلی که با دست‌های پدربزرگش قاتل شد. یک دختره شش‌ساله چه می‌داند از درد کشیدن، درد و ناله کشیدن بقیه، چرا باید برای من این‌ها شیرین باشد؟ چرا باید طعمه تلخ مرگ را بچشم؟ چرا باید با دست‌های مادرم به‌سمت مرگ بروم؟ مقدمه: زندگی واژه‌ای‌ست که در ابتدا رنگ سبز در ذهنت تداعی می‌شود اما به ندرت آن رنگ سبز تبدیل به رنگ سیه‌ای شده که تاریکی شب را در گرفته. حال زندگی من میان آن سیه رنگی قرار گرفته که هر چه تکاپو می‌کنم بُرون آیم، بدتر در آن گرداب غرق می‌شوم... آن‌قدر غرق که تا اجل به سویم نیاید، از این «زندگی» رهایی ندارم...

داستان کوتاه غم اَفزا| بهار زارع کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: همه چیز از آن روز شروع شد، درست روزی که به خود آمدم و دیدم در سردخانه بین انبوهی از مرده‌ها نشسته‌ام و همراه با آنها از سرما جان می‌دهم؛ حتی گاهی خود را در بین انبوهی آتش می‌دیدم که همچون تکه چوبی در آن می‌سوزم و تبدیل به خاکستر می‌شوم. من دیوانه نبودم فقط هرچیزی را که می‌دیدم به زبان می‌آوردم. اما تا کی کابوس روزانه‌ام مرا رها می‌کرد؟ در روز روشن و کابوس؟ الحق که از دیوانه گذشته است، من یک روانی‌ام! مقدمه: به راستی ما به چه علت در سیاهی شب به دنبال نور خورشید می‌گردیم؟! همین‌قدر کوتاه و همین‌قدر ساده! روزگار، ما را بازیچه‌ی دست خود قرار می‌دهد... هرچه قدر هم که التماس کنیم، آنچه نوشته شده را به عمل می‌رساند! مرد همسایه همیشه می‌گفت: « بگذار همیشه یک جای زندگیَت لَنگ باشد؛ رو به راهیِ همه چیز، ترسناک است و بوی طوفان می دهد!»

داستان کوتاه شدنش زیبا بود| نیایش نوشادی نارگ موسی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: نالان که از افرادی که با سواستفاده از کلمه‌ی«خانواده» هر بدی‌ای در حقت می‌کردند، فرار کرده بود، پس از چهار سال بالاخره به کشورش بازگشت. نباید این‌گونه می‌شد؛ اما هیچ چیز«نشد» ندارد و در اولین لحظه، کسی را دید که سال‌هایی فرار را بر قرار در کنارش ترجیح می‌داد. حال چه می‌شود؟ باز هم با سواستفاده از آن کلمه بدی‌ای در حقش می‌کنند یا این‌دفعه محکم می‌ایستد و از حقش دفاع می‌کند؟ مقدمه: سعی کرد قاطع باشد؛ اما در برابر اویی که عاشقانه خواهانش بود، قاطعیت فقط طنزی تلخ به نظر می‌رسید. اگر کمی دیگر پافشاری می‌کرد و چیزی می‌خواست، نالان آن را پیشکشش می‌کرد؛ حتی خودش را. حال چه می‌شوند دو عاشقی که در کلمه‌ی«خانواده» چون باتلافی در خود فرو می‌بردشان و راهی جز فقط ایستادن و منتظر ماندن پیدا نمی‌کنند؟ [این داستان بر اساس واقعیت است.]

رمان بختی به رنگ شب(فصل اول)| سارینا درگی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان محور زندگی هلیا می‌گذره دختری که توسط عشقش ترک شده و اجبارا بچش رو سقط کرده ولی حالا کیان برگشته و تازه متوجه میشه هلیا باردار بوده و از اینکه بچه رو سقط کرده به شدت عصبانیه و این تازه اول تقدیر شوم و تاریک هلیاست... کیان چه عکسالعملی نشون میده؟ بعد از این چه ماجراهای تلخ دیگه ای قراره رخ بده که زندکی هلیا رو به چالش میکشه؟ مقدمه: قدم‌هایم اشتباه بوده‌اند یا از ابتدا تباهی و تاریکی بر روی زندگی‌ام سایه انداخته بودند؟ چه کرده بودم که این مجازاتش بود؟ درد و عذاب و ردائت تنها چیزهاییست که در زندگی با آنها مواجه می‌شوم. لااقل تو در کنارم بمان، راه خوشبختی را نشانم بده حتی اگر قرار باشد مدت کوتاهی را در آنجا اتراق کنیم. نگذار بی‌هیچ خاطره خوبی از این دنیا بروم و حسرت شادی کردن را بچشم. سزاوار مدتی با آرامش زیستن هستم تو آن را به من هدیه کن. روزهایی خوشی را برایم بساز که حتی اگر تلخی روزگار به سراغم آمد باز هم خوشنود باشم از اینکه وقتی را شاد زیسته‌ام. نرجس/پروازی

رمان تابوت پروانه| هانیه تاجیک کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: ماهرخ، دختری که زیبایی رخش حتی ماه رو متحیر می‌کنه، درست اولین روز مدرسه‌ش اسیر می‌شه؛ اسیر دست‌های کثیف یه غریبه، شاید هم آشنا! یا بهتره بگم؛ اسیر دست‌های یه غریبه‌ی آشنا می‌شه! دختر کوچولوی قصمون توی اولین روز مدرسه‌ش خانم می‌شه! درست توی هشت سالگی! شخصی به ظاهر مرد و مذکر جنسی دنیاش رو به آتیش کشید و حالا نفرت بزرگی توی دل دختر قصه‌ به وجود آورده! اون غریبه‌ی آشنا چه کسی بوده؟! هدف اون مرد از این تباهی چی بود؟! مقدمه: با یادآوری دوران کودکی‌ام، اشک‌هایم روان می‌شوند! دورانی که برایم چیزی جز آه و ناله و اشک و گریه نداشت؛ اما نمی‌‌خواستم این‌طور شود، نمی‌خواستم روز اول مدرسه‌ام روز قتلم شود! روز قتل دخترانگی‌ام، روز قتل تمام رویاهای صورتی و روز قتل خنده‌ام! جامه‌ای که سرنوشت برایم دوخت، به تن نحیف و کوچکم زیادی بزرگ بود! از همان روزها کینه در دلم روان شد؛ کینه از آدم‌ها! کینه از جنس‌های مذکر به ظاهر مرد! اما با این حال پیروز شدم؛ پیروز محو کردن فریادهایم در سکوت!

داستان هل میشیگان| زهرا هزارسی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب:

خلاصه: داستان ما در مورد دختری که نه قراره از خانواده ثروتمندی باشه و نه منتظر شاهزاده بر اسب سفیدِ! پری قصه ما خودش برای نزدیک شدن به شاهزاده قصه اقدام می کنه که همین زندگیش رو تغییر می‌ده؛ روستایی که قراره جون پری و دوست‌هاش رو به بازی بگیره! آیا پری از اون روستای نفرین شده با دوست‌هاش زنده بیرون میان؟

مقدمه: تمام حالات ممکن را از نظر گذراندم، این که شاید از لبه تنه درخت به پایین سقوط کنم! این که به‌خاطر پوسیده بودن تنه درخت، ناگهان تنه پودر شود! این که پایم گیر کند! این که آخر آخرش مرگ است! آرام پا جلو گذاشتم، آرام قدم برداشتم. میان آن دره رودی خروشان بود، یک رودخانه با عمق زیاد که اگر درونش می‌افتادم دیگر زنده ماندنم...

داستان کوتاه حرمتی که شکست| زهرا عربان کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: همراز، دختری که مجنون‌وار دل به آدم اشتباهی باخته و تن به ازدواجی با عشقِ یک طرفه داده، در رابطه‌ای نابرابر می‌شکند و خورد می‌شود. اما آیا این شکستن او را برای همیشه از دنیا طرد می‌کند؟! آیا معشوق بی‌وفایش را تنها می‌گذارد؟! باید دید...! مقدمه: کلمات در وصف بی معرفتی یار من عاجزانه بر زمین زده می‌شوند و توان به رخ کشیدن بختِ به رنگ شبم را ندارند. عشق که از حد بگذرد به جنون وا داشته می‌شوند و چه بی‌رحمانه منِ مجنون به چشم نیامدم. این‌بار لیلی داستان مجنون شده و برای دل فکسنی و قراضه‌اش، هیچ خریداری پیدا نمی‌شود! «زهرا عربان»

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.