داستان کوتاه باوانه کم | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
تو زبان کوردی «باوانە کم» معنی خیلی قشنگی میده یعنی «یه جوری تو وجودم ریشه کردی که انگار تیکهای از وجودمی...»
داستانمون در مورد دو عاشقِ، دو معشوق که میخوان باهم ازدواج کنن؛ اما سرنوشت اجازه نمیده، درست روز عروسی داماد کشته میشه و عروس بیدوماد میشه. چند روز بعد از این اتفاق دوباره میخوان عروس رو شوهر بدن که با اتفاقی که میافته همه غافلگیر میشن.
اما سوال اینجاست، کی دوماد رو به قتل رسوند؟ برای چی این کار رو کرد؟
اون اتفاق غافلگیر کننده توی عروسی دوم چی بود؟ مقدمه:
منمو راز دل شوم و سیه بخت دلم!
منمو عشق شکست خورده و زنجیر دلم!
منمو حسرت عشقه بیحکم دلم!
منمو انتظاری در طلب یار دلم!
منمو من که پوچ است و در خواب دلم...
پیوسته از این تن طلبکار است دلم!
این منم گیج، دو قطبی یهجور!
که تمنای دلت هست به هنگام دلم
هرکجا هست نگاهت باز اینگونه...
عاشق قلب سیاهت اما هست دلم
و در آخر از همه دنیا گله دارد دلم...