رمان تسکین دهنده | مریم غفوری کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
سوگند دختری که ناراحتی قلبی یار همیشگی او بوده؛ اما با مرور زمان درد قلبش را جوری دگر حس میکند، دردی از جنس نبودن عشقی که حال زیر خروار-خروار خاک است.
پاسوز این عشق از دست رفته میشود، اما سرنوشتِ او با سرنوشت عماد گره خورده!
عمادی که اوایل سوگند را به چشم دختری خراب میبیند؛ اما چه میشود که با یکدیگر همخانه میشوند؟ چه میشود که عشق جای تنفر را در قلبهایشان پُر میکند؟ مقدمه:
نمیدانم چگونه از آن جنگها و تهمتهای بیسر و ته، به اینجا رسیدیم!
به این عشق بیسر و ته.
نمیدانم چگونه دریچهی قلبی که پلمپش کرده بودم را باز کردی و خانهنشین اَبدی قلبم شدی.
اما این را میدانم؛ که میخواهمت
صادقانه، عاشقانه.