داستان چهارراه اصلی | عسل کورکور کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
دخترک گل فروشی با تمام دغدغههایش و مخالفتهای خانوادگی تصمیم دارد کمک دست پدر پیرش باشد و این بار سنگین را از دوش پدرش کم کند.
پسری که با اولین نگاه مجذوب چشمان دخترک شد و دلش را باخت اما از آن
پس دیگر دخترک را نیافت و در جست و جو برای پیدا کردنش بود .
اتفاقات غیرمنتظره که دختر قصه را برای رسیدن به اهدافش قویتر میکند و پسرک از این راه برای نزدیکتر شدن به دخترک استفاده میکند .
عشق میان پسرک پولدار و دخترک گل فروش...
آیا مرد جوان میتواند با وجود مشکلات طبقه بندی که بینشان وجود دارد
دخترک را از آن خود کند؟
آیا دخترک با وجود شرایطی
که دارد با مرد جوان در ارتباط میماند؟ یا جدا میشوند و قصه پایان مییابد؟