خلاصه کتاب
خلاصه:
لیلی دختری ساکت و خموش که روزهای تابستان خویش را یکی پس از دیگری در دنیای پوچی میگذراند تا که با ماهی آشنا میشود.
نقاشی حاذق که با قلمویش زندگی جدیدی را به او هدیه میدهد.
چه کسی گفته نقاشی کار نیست و راه زندگی آدم را عوض نمیکند؟
نقاشی نه تنها زندگی این دو را بهتر ساخت، بلکه مسبب شروع دوستیشان بود. نقاشی کاری کرد که هر دو زندگی سابقشان را فراموش کنند، هر روز تابستان خود را با نقاشی سپری و چیزهای بیشتری از هم کشف میکردند.
اما مگر چه به آنها گذشته بود؟ مگر چه زجرهایی کشیده بودند که از نقاشی کمک گرفتند؟ مقدمه:
هر دویمان تنها قلمو و اندکی رنگ نیاز داشتیم تا زندگیمان جان بگیرد، تا دفتر گذشتهی دردناکی که خاطرات تیره و تاری را یادآوری میکرد را ببندیم و از نو شروع کنیم.
بدون هیچ عذاب وجدانی برای اتفاقهایی که افتاده، بدون هیچ حسرتی برای فرصتهای از دست رفته تنها من باشم، تو و تابستانی که در آن به رفاقتمان رنگ بخشیدیم.
تابستانی سرنوشتساز و خاطره انگیز!
در آخر نامهای برایت دارم؛ هیچگاه نگذار از کسی که هستی دورت کنند، هیچگاه نگذار زندگیت رنگ ببازد و هیچگاه نگذار آرزوهایت خاک شوند.
همیشه قلمویت برای تجدید جوهر دفترت آماده باشد!
زیباست قلمت مانا☁️