داستان بلند دومانلی حیات | بانوی مجهول کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
بعد از دو سال دوستی قرار بر این شد که جلسه خواستگاری برگزار شود. هر دو برایش ذوق داشتند و شدیداً منتظر آن بودند؛ اما یک اتفاق غیرمنتظره درست شب قبل از خواستگاری همه چیز را نابود کرد.
هیچکس نفهمید چرا این اتفاق افتاد، اتفاقی مبهم که در عرض چند دقیقه هر چه علاقه بود را از میان برد.
چه چیز آن دو را از هم جدا کرد؟ آیا کسی جز یک مُرده هست که مقصر را بشناسد؟ کاش کسی از راه برسد که حقایق را بداند؛ شاید کلید حل مشکلات همین باشد! مقدمه:
خدا میداند در کار عشق چه چیز نهفته که هر کس درگیرش شده چند صباحی در غم و درد گذرانده است!
چه رازی درون این کلمه مخفیست که در عین سه حرفی بودن، به قدر یک دنیا حرف برای گفتن، یک جهان داستان برای روایت کردن و هزاران بیت شعر برای سوزاندن دل سوخته عاشقان دارد؟
کاش همانطور که برای سوختگی با شعلههای آتش دواها ساخته شد، برای تسکین زخم سوختگی دل هم دارویی کشف میشد؛ هر چند آن را بعید میدانم چرا که سوزانندهتر از آتش، آتش عشق است و بس!
عشق آن شیشه انگور کنار افتاده است
که هر چه میگذرد مستترت خواهد کرد.