- خلاصه:
نگارندهای در تماشای صحنهی تئاتری مجذوب هنرنمایی هنرپیشهای شده که با دیدن شکوه هنرنمایی او جام وجودش از شوق نوشتن لبریز میشود.
هنرپیشه پهلوی خود شیفتهی او شده؛ اما اندکی غفلت هر دو را ویران میکند.
نویسنده به این شیفتگی ایمان نیاورده؛ اما ناگهان با تلنگری تا ابد غرق در آشفتگی میماند. پشیمانی او راه نفس را برایش میبرد، محنت امانش نمیدهد و او را برای یافتن جواب پرسشهایش تشنهتر میکند.
غفلت از کیست؟ جواب پرسشها را چه کسی میداند؟
مقدمه:
آینه صبر و لحظهای درنگ کن. پروانههای آبی چه میکنند؟ البته هر چه انجام دهند حق مسلم آنان است.
من گستاخانه بال پروازشان را به هوای منطق ناجوانمردانهی خویش چیدم. اگر آتش بگیرند و به قفسهی سینهام بچسبند با کمال میل مجازات خود را پذیرفته و چیزی نمیگویم؛ اما آینه چشمهای واله با آن نگاه ملتمسانه را از نظرم نگذران، آنگونه تمام جانم آتش گرفته، خاکستر شده و دوباره به حالت اول خود باز میگردد تا بار دیگر زجرکشی بشوم.
میدانی حال شکوفهی تازه جوانه زدهای را دارم که به هوای آتش روشن کردن همراه با شاخههای خشک و پیر به اشتباه آتش زده شده؛ اما من آنقدرها هم بیگناه و پاکدامن نیستم، من ادیب گناهکار شهر قصهی خود هستم.
وای بر من و غفلت آن روز من!