داستان بلند کوردیا | کیمیا نوروزی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
در میان تگرگ و خیالهای سرد، دختری با قلبی گرم زاده میشود؛ دختری که تمام آرزوهایش را خاک میکند. در همان اوایل زندگیاش سرنوشت تیشه به ریشهی خانوادهاش میزند، مادرش را از او میگیرد و دخترک را در آغوش مادربزرگش میاندازد.
دخترک زنی را ملاقات میکند که با سنگی باعث دگرگونی زندگیاش میشود؛ سنگی که
توان زندگی کردن و همانند چراغی راه را به او نشان میدهد. آن زن چه کسی است؟ چه اتفاقی برای دخترک میافتد؟
مقدمه:
غمخوار من، به خانهی غمها خوش آمدی
با من به جمع مردم تنها خوش آمدی
بین جماعتی که مرا سنگ میزنند
میبینمت، برای تماشا خوش آمدی
راه نجات از شب گیسوی دوست نیست
ای من، به آخرین شب دنیا خوش آمدی
پایان ماجرای دل و عشق روشن است
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی
با برف پیریام سخنی بیش از این نبود
منت گذاشتی بر سر ما خوش آمدی
ای عشق، ای عزیزترین میهمان عمر
دیر آمدی به دیدنم؛ اما خوش آمدی.
«فاضل نظری»