رمان تشنه وجودش | مریم غفوری کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
پسر عکاسی که بعد از کات کردن با اولین و آخرین عشقش، برای سرگرم کردن خودش به افتتاحِ آتلیهاش روی میآورد.
بعد از هشت ماه جدایی، وقتی برای آرام کردن ذهنش به آتلیه میرود با چیزهایی مواجه میشود که تمام زندگی و آرامشش را تغییر میدهد و حتی این موضوع به جسم و روانش هم آسیب میرساند. چه چیزی باعث اینها میشود؟ سپهر به عشقش میرسد یا تشنهی وجودش میماند؟!
مقدمه:
دستهایم خونیست
آلوده به خونِ آرزوهایم!
چشمهایم خستهست
گویی که دگر تاب ندارد تو را نبیند!
قلبم دگر حال و هوای قبل را ندارد
به خاطر از دست دادن تویی که عجین شده بودی با سلول به سلول تنم.
میتوانم امید و تمامِ خودم را در این جمله برایت شرح دهم: «تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد، زندگی درد قشنگیست که جریان دارد.»