خلاصه کتاب
خلاصه: در یک روز گرم تابستانی به قصد ملاقات دوستانش از خانه خارج شد.
در همان روز ماجرایی را گذراند که دریافت در این سن و سال بالا هم میتوان خاطرخواه داشت چرا که در مسیر متوجه گشت پیرمردی سمج و ورپریده در حال تعقیبش است و گاه و بیگاه با نگاهش قامت او را برانداز میکند. پیرمردی که انگار چشمش به دنبال حاج خانم ماست و بعد از چندین سال هنوز عشقی در سینه دارد.
اما آیا او کیست و مقصودش از این رفتار زشت و زننده چه میتواند باشد؟ نکند به راستی سالخوردهایست که فیلش یاد هندوستان کرده است و هوای عاشقی در سر دارد؟ مقدمه: به وقت جوانیمان عاشق پیشهای نداشتیم. در اوج زیبایی کسی به دنبالمان راه نیفتاد و تعقیبمان نکرد. در زمانی که باید خواستگاران پاشنه در خانه را از جا درمیآوردند حوالیمان ملخ هم پر نزد، حال در سالخوردگی این چه بلایی بود که بر سرم نازل گشت؟ تو کیستی که در این سن و سال هوای عشق و عاشقی به سرت زده است؟
مگر نشنیدهای که میگویند عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی کشد؟ به کدامین گناه نکرده گرفتار تو شدهام؟ با کدامین ثواب به حتم داشتهام میتوانم از تو و آن رفتار عجیبت خلاص شوم؟ عمر من و تو در این حد باقی مانده است که اینگونه به قلبهایمان اجازه دهد بتپد و عاشقی کند؟
از خر شیطان پایین بیا و دل پیر مرا همراه خود به سلطنت قلبت مبر.
سر پیری و معرکه گیری همینه ها