داستان هل میشیگان| زهرا هزارسی کاربر انجمن دیوان
خلاصه: داستان ما در مورد دختری که نه قراره از خانواده ثروتمندی باشه و نه منتظر شاهزاده بر اسب سفیدِ! پری قصه ما خودش برای نزدیک شدن به شاهزاده قصه اقدام می کنه که همین زندگیش رو تغییر میده؛ روستایی که قراره جون پری و دوستهاش رو به بازی بگیره! آیا پری از اون روستای نفرین شده با دوستهاش زنده بیرون میان؟
مقدمه: تمام حالات ممکن را از نظر گذراندم، این که شاید از لبه تنه درخت به پایین سقوط کنم! این که بهخاطر پوسیده بودن تنه درخت، ناگهان تنه پودر شود! این که پایم گیر کند! این که آخر آخرش مرگ است! آرام پا جلو گذاشتم، آرام قدم برداشتم. میان آن دره رودی خروشان بود، یک رودخانه با عمق زیاد که اگر درونش میافتادم دیگر زنده ماندنم...