داستان کوتاه توت فرنگی من | حدیث پیری کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
لیام و ناتالی زوج دیوونه قصه با اخلاقهای ضد و نقیضشون، اتفاقی باهم آشنا میشن، ناتالی که پول پرسته و لیامی که خشک و پولهاش از پارو میره بالا.
اما سوال اینجاست که این دو نفر چطور باهم آشنا میشن؟ چطور میشن زوج قصهمون؟ اصلا چه اتفاقی برای این زوج میافته؟ مقدمه:
به نظرم آدمهایی که دوستشون داریم،
بوی توت فرنگی میدن!
یه بوی خنکِ تازهی شیرین.
اصلا خودشون هم شبیه توت فرنگیان!
یه قرمزِ خوشرنگ، کوچولو و دوستداشتنی.
حتی مثل توت فرنگی شبیه قلب!
اون قدر محبتهاشون مثل طعم توت فرنگی خوبه که آدم هرچی پیششون باشه، باز بیشتر از قبل عاشقشون میشه.
محبت آدمهایی که دوستشون داریم، عین توتفرنگیه، همون قدر جذاب، شیرین و خوشرنگ...