داستان شبح قرمز | مبینا فروتن کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
زیباست شکنجه کردن دو دختر خیلی زیباست.
حتی فکر برش هم زیباست، منی که به شبح قرمز معروف شدم، همه دخترها جلوی من به زانو در آمدهاند هیچ دختری نتوانسته از زیررشکنجه های من زنده بیرون بره.حال قرار است این دو دختره زیر دستهای من جان دهند.
این دو دختر قرار است چه جور شکنجههایی رو تحمل کنند؟
آیا زنده زیر دست شبحقرمز بیرون میآیند یا خیر؟
سرگذشت این دخترها قرار است چه شود؟
مقدمه:
فکرش را بکن
کسی که چیزی برایش مهم نباشد و حتی، ذهنش از خاطرات شیرین تهی باشد. کسی که روحش با شکنجه دادن دیگران و با نالههای دختران تسلی مییابد؛ آیا این فرد آدم است؟
در دنیای ما که هیچ کس به این قبیل آدمها نگاه نمیکند، توجه کردن که سهل است.
آنها مرا حیوان مینامند.
من کسی هستم که برای دیگران ارزشی ندارم، کسی هستم مانند یک روحی آزاد روحی خطرناک در بین این مردمان، مردمانی که لقب مرا شبح قرمز گذاشتهاند.