رمان مرواریدی در صدفم باش| مریم ایرانخواه شیراز کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
داستان از اونجایی شروع میشه که بیتا دختر قصه ما عاشق پسر خاله یکی یدونش سالار میشه؛ اما سالار آرزوهای بزرگی داره که یه بالش برای پرواز و رسیدن به اونا کمه! بیتا با عشقش پر و بالش میشه!
اما سالار عشقش رو نادیده میگیره و قبل از ازدواج بیتا رو مادر میکنه!
آری! سالار با اینکه عاشقه ولی اجباری که از طرف بابای بیتا بهش تحمیل میشه؛ سرنوشت قصه رو عوض میکنه.
این اجبار چیه؟ و سالار برای بهدست آوردن چه چیزی چنین حماقتی رو انجام میده؟! مقدمه:
نغمه و شعر و متون عاشقانه را روانه میکنم به سوی تویی که تنها پرواز کردن را بیشتر ترجیح میدهی.
سرود پرستوهای زوج زیباتر از فریاد عقاب تنهاست!
تو را به همخوانی با چکاوکی عاشق دعوت میکنم که تنها دنیایی از احساس را برایت میخواهد.
همپای من اوج بگیر و عشق را بیاموز، کسی نمیداند تا کی قرار است این بلبشوی عشاق ادامه یابد.
شاید دیر نباشد آن روزی که چنگالهای روزگار یکی از ما را شکار کند و سرود عاشقانهیمان را بر هم زند.
نرجس/پروازی