رمان خواهم ایستاد | هانیه عباسی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
آلیش توی یه دعوا خانوادش کشته میشن، آلیش از شانزده سالگی با خالش زندگی میکنه و وقتی دانشگاه تهران قبول میشه میره تهران، اونجا با هر بدبختی خودش رو جمع میکنه تا یه اتفاق میوفته اتفاقی مسیر زندگیش رو کاملا تغییر میده و...
آیا این دختر ما میتونه خودش زندگیش رو از اول بسازه؟ آیا میتونه آدمهای زندگی قبلش رو فراموش کنه؟
مقدمه:
خودم...
خودم میخوام زندگیم رو بسازم!
نه اینکه بقیه منت رو سرم بزارن.
نمیخوام یک باری روی دوش دیگران باشم.
میخوام خودم انتخاب کنم...
نه بقیه.
این تصمیمی هست که...
من گرفتم.
عقب نمیکشم و نخوام کشید...
نمیخوام کسی بهم بگه فلان کار رو برات انجام دادم...
میخوام خودم بگن فلان کار رو برام «خودم» انجام دادم!
خودم، میفهمید؟