داستان کوتاه گواهاند | کوثر کاکاییفرد کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
سارینا با مرگ پدرش تصمیم به رفتن پیش خواهرش را میگیرد؛ این پیشنهاد را عمویش میدهد تا او را از شهر دور کند تا کنار خواهرش باشد بلکه کمتر احساس تنهایی کند. با ورود کیهان، برادر شوهر خواهرش که تا به حال او را ندیده بود از پیلهی تنهایی بیرون کشیده میشود. سارینا با رفتن به خراسان چه سرنوشتی برای خودش رقم میزند؟ کیهان تا به حال کجا بوده؟