انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه غرق نگاهش | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

داستان کوتاه غرق نگاهش | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

رمان قلب های بی جان | فاطمه زهرا حسنی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: مقدمه بغضم واسه خودم می‌شکنه نه واسه ادمایی که یه روزی میان ومیرن و هیچی از عشق و معرفت زندگی نمی‌فهمن! اشکام واسه قلب بی جانم می‌ریزه که ادمای دورم با خنجرهاشون زخمیش کردن! زخمی که جاش تو قلبم حکاکی شده و یادگاری مونده قلب بی جانم درگیره درد بی درمانی شده که هیچ دکتری توانایی تشخیص اون رو نداره! خلاصه دختری از جنس عشق... دختری به نام نفس که با تمام وجود عاشق پسری بود. و اما دست روزگار بد‌ تا کرد و پدرش او را از یار جدا کرد... او را ویرانه و سرگردان کرد و او را مجبور کرد تا... اجبار زندگی نفس چه بود؟! قلب بی‌جان نفس چگونه به زندگی بر می‌گردد؟! دلیل سرگردانی او چه بود؟!

رمان سکوت عجیب | ستایش بنی اسدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان ما راجب‌ یه دختره شاید بهتره بگیم یه باند و یه دختر، دختری که وقتی بدنیا میاد اون باند تشکیل می‌شه همین‌طور بزرگه بزرگ می‌شه غافل از این‌که طوفان بزرگ داره باهاش رشد می‌کنه ناگهان اون طوفان به پا می‌شه و زندگی دختر از این رو به اون رو می‌کنه دختر داستان ما وارد بازی می‌شه مثل یه ربات به زندگیش ادامه می‌ده، از کجا معلوم زندگیش همین‌طور ادامه پیدا کنه؟ از کجا معلوم اتفاق دیگه ای نیفته؟اصلا اون طوفانی که به پا شده چیه؟ مقدمه: زندگـی اونطور که ما می‌خوایم، پیش نمی‌ ره! زندگـی یه بازی اجباریه! که بعضیا، بازیچه‌ان! بعضیا، بازیکن! آدم بزرگا، همیشه بازیکنن! زندگی درست مثل بازی شطرنج می‌مونه! تا یه مهره می‌خواد،‌‌ قدم برداره. وزیر می‌زندش! باید بازیکن خوبی باشی! تا بتونی،‌ بازیچه نشی. زندگی یه چرخش، که می‌چرخه! تو این چرخه کلی آدم پرت می‌شن! سکوت، از اونجایی شروع شد! که عزیزترین فرد زندگیش مرد! دقیق اون‌جایی بود که من وارد بازی شدم. فهمیدم یه بازیکنم و... فقط باید آدم ها رو بازیچه کنم! درست وقتی که سکوتم رو دیدن طوفان رو شروع کردند.

داستان کوتاه هفته جدایی | ستاره علیزاده کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: فقط یک‌هفته فرصت باقی‌ست. هفت روز زمان برای مرور خاطرات، برای جلوگیری از اندوه و پشیمانی و حسرت و برای باز پس گرفتن تعلقات! کسی چه می‌دانست که آن سردی‌های گاه و بی‌گاه و دوری‌های طولانی زندگی آن دو را از عرش به فرش می‌رسانَد؟ پایان این هفت روز، جدایی ابدی‌ست! باید با سرنوشت برای ماندن کنار یکدیگر جنگید و تغییر کرد برای عشق جاریِ میانشان تا در تاریخ جاوید شد! آن‌ها می‌توانند تندیسی از عشق بسازند و به سوی ابدیت بشتابند؟ یا بلندای زندگیِ پنج‌ ساله‌شان زیر خروارهای خاطرات بد مدفون خواهد شد؟ مقدمه: آرزوها زیر خاک خفته‌اند و رویا سرابی بیش نیست! شادی پشت غم پنهان شده و اندوه جهان کوچکشان را احاطه کرده؛ شاید مشکل از آنجا بود که هردو به‌خاطر هم از خود گذشتند! شاید برای عشق از خودگذشتگی کافی نیست... باید صبر کرد، باید ماند و باید ساخت، بدون فدا شدن! باید شمشیرها را از غلاف بیرون کشید و این‌بار تیزی‌اش را به جای تن و بدن یکدیگر به سوی افکار شیطانی که با دست‌های نامرئی حایلی میانشان ایجاد کرده بود نشانه گرفت!

رمان درهم تنیده شده | کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دور هم نشسته بودند؛ گل می‌گفتند و گل می‌شنفتند. شری میان آن‌ها بود که سال‌ها در انتظار فرصتی برای به دست آوردن دل برادر شوهرش بود و حالا همه چیز یکباره به هم ریخت! او به شوهرش خیانت می‌کرد، شوهرش به او و این لجن‌زار پایان نداشت! امیدی به درست شدنش بود؟! مقدمه: عادت کردن دمار از روزگار آدم درمی‌آورد؛ حالا می‌خواهد عادت به انجام کاری باشد یا عادت به بودنِ شخصی در کنارمان یا... البته مشکل از آن‌جایی شروع می‌شود که یک روزی، روزگار مجبورمان می‌کند که عادتمان را ترک کنیم؛ این کار سخت‌ترین کار دنیاست و ما کم‌کم می‌فهمیم که در زندگی هیچوقت هیچ چیز دائمی نیست و باید بتوانیم با شرایط جدید خودمان را وفق بدهیم؛ در واقع ما باید عادت کنیم که عادت نکنیم! «برداشته شده از اِل، با اندکی تغییر»

داستان خاثر | کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: سام و ژینا پی از سال‌ها یکدیگر را ملاقات کردند. ملاقاتی که دیگر فایده‌ای نداشت و چیزی را درست نمی‌کرد، فقط برای رفع دلتنگی بود. زندگی آن‌ها به دست خانواده‌شان تباه شد و سال‌هلی زیادی حسرت و غم برایشان ماند. ژینا و سام حالا هر دو متأهل بودند و نام «پدر» و «مادر» را یدک می‌کشیدند. عشق سام و ژینا باز هم جان می‌گیرد؟ این ملاقات چیزی را درست می‌کند؟ مقدمه: آن‌قدر ترسو هستیم که برای هم ریسک نمی‌کنیم. عشق را به جان می‌خریم و عاشقی نمی‌کنیم‌. اسم «دلداده» روی خود می‌گذاریم و دلدادگی نمی‌کنیم. می‌گذاریم برای ما تصمیم بگیرند و زندگی ما را هرطور دلشان می‌خواهد بچرخانند و بعد هم بگویند... «ما صلاحتان را می‌خواهیم.» ای خدا لعنت کند شما را با آن «صلاح» خواستن که فقط بدبختی برای ما دارد. صلاح ما در عاشقی است و خدا بر ما نظاره‌گر است؛ ما را چه به بندگان ناچیز که در زندگی خودشان هم مانده‌اند؟!

رمان تشنه وجودش | مریم غفوری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسر عکاسی که بعد از کات کردن با اولین و آخرین عشقش، برای سرگرم کردن خودش به افتتاحِ آتلیه‌اش روی می‌آورد. بعد از هشت‌ ماه جدایی، وقتی برای آرام کردن ذهنش به آتلیه‌ می‌رود با چیزهایی مواجه می‌شود که تمام زندگی و آرامشش را تغییر می‌دهد و حتی این موضوع به جسم و روانش هم آسیب می‌رساند. چه چیزی باعث این‌ها می‌شود؟ سپهر به عشقش می‌رسد یا تشنه‌ی وجودش می‌ماند؟! مقدمه: دست‌هایم خونی‌ست آلوده به خونِ آرزوهایم! چشم‌هایم خسته‌ست گویی که دگر تاب ندارد تو را نبیند! قلبم دگر حال و هوای قبل را ندارد به‌ خاطر از دست دادن تویی که عجین شده بودی با سلول به سلول تنم. می‌توانم امید و تمامِ خودم را در این جمله برایت شرح دهم: «تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد، زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد.»

داستان کوتاه قول بند انگشتی | مهدیس شریفی (چشمه ماهی) کاربر انجمن دی‌وان

خلاصه کتاب: خلاصه: دخترکی ساده در روستایی دور افتاده زندگی می‌کرد. در شبی سیه هیزم‌های شومینه‌ی او در سرمای زمستان به اتمام رسید. در خوف و تاریکی به جنگل وحشت‌زده گام نهاد؛ ناگهان چاله‌ای او را بلعید و او در دام گودالی مخوف افتاد. هنگامی از سرما و ترس لرز کرده بود، شخصی به داد او رسید، شخصی که چهره‌اش در تاریکی ناآشنا بود. آیا شوالیه تاریکی یا فرشته‌ی بی‌بال بر جنگل گام نهاده بود؟! مقدمه: برف را دوست دارم؛ اما همین که لمسش می‌کنم دستانم یخ می‌زند. همین که می‌خواهم دوستش داشته باشم پوست تنم را می‌سوزاند، تا که می‌خواهم ماندگار شوم سرمایش تنم را به لرزه می‌آورد. باران را دوست دارم؛ اما همین که می‌بارد چترم را باز می‌کنم، شاید می‌دانم که از جنس برف است. شاید دیگر به سرمای برف و باران عادت کرده‌ام، تو از جنس کدامی؟ به گمانم از جنس بارانی که اشک‌هایم را در لابه‌لای انگشتانش پنهان می‌کند.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.