خلاصه کتاب:خلاصه:
دختری نفرین شد و بدبختی تمام سرزمین رو در بر گرفت.
اژدهای سیاه پیشگویی با نفرین کردن دخترک نه تنها زندگی او را بلکه زندگی همه را به خطر انداخت!
تنها راه نجات نبرد خیر و شر بود به امید آنکه خیر پیروز گردد؛ بنابراین بزرگان سرزمین بلگات برای مقابله با نیروی شر، انرژی و ذات خیر را به شاهزاده هدیه دادند تا شاید در جنگ آینده پیروز بشه... اما!
اما اگر با شکست مواجه بشه چی؟
اگر دخترمون بیگناه باشه؟
اگر شاهزاده هم به رنگ سیاه در بیاد؟
اگر تباهی هیچوقت سایهش رو از روی سرزمین بلگات برنداره چی؟
چه آینده ای در پیش روست؟ مقدمه:
تحولی عمیق به رنگ رز عشق!
در پایان شبی تاریک و سیه رقم خورد، مسیر تازه ای باز شد و مقصد جدیدی!
با تو غیرممکن ها را ممکن میشود، پیچک عشق، قلب هایمان را اسیر خود میکند و راهی جز تسلیم در پایان راه ما نیست.
تغییر ناگهانی ام با تو زیباترین میشود، همانند امضای تو پای بوم نقاشیای که کامل میشود.
دست در دست هم، چشم در چشم، فارغ از هیاهوی اطرافمان بازی زیبایی در نگاه هم راه میاندازیم!
من خیره در چشمان تو، تو خیره در چشمان من! بدون لحظه ای پلک زدن!
نرجس/پروازی
خلاصه کتاب:خلاصه:
دو دختر نویسنده تصمیم میگیرن رمانی درباره دو پسر بنویسن و از اینجا استارت اتفاقات جالب براشون میخوره!
اتفاقاتی که خیلی دور از ذهنه، با کسایی رو به رو میشن که فکر میکردن فقط توی تخیلاتشون باید دنبالشون میگشتن و مسیرشون تغییر میکنه.
چه مسیری پیش روشون قرار میگیره؟
رمانی که مینويسن قراره چه سرنوشتی رو براشون رقم بزنه؟ مقدمه:
اسطورهی من!
افسانه ات را نوشتم غافل از آنکه تو در حوالی ام نفس میکشیده ای!
رویاها ساخته ام با تو غافل از آنکه تو هر لحظه نگهدار ام بوده ای.
اسطورهی بی همتا، با من قدم بزن، بیا تا باهم افسانه ای خلق کنیم، ابر ها را عاشق کنیم.
اثبات کنیم درختان سرخ رنگ پاییز هم میتوانند عاشقانه ترین لحظه ها را بسازند حتی ماهرانه تر از باران!
امن ترین جای ممکن برایم در بین بازوان توست، مرا در بند دستانت اسیر کن.
در کنارت امنیتم تظمین شده است! مرا با عطر عشقت در اوج آسمان ها ببر و هرگز به این دنیای سراسر دردسر باز نگردان
نرگس پروازی
خلاصه کتاب:خلاصه:
با شیطنت دخترک داستان دو عشاق مجبور به انجام مسابقههایی میشوند که احساس حرف اول و آخر را میزند.
بازی که احساسات نهفته آن دو را به چالش میکشد و باعث دشواری مراحل میشود. به نظر شما میتوانند قبل از ثابت ماندن در بازی و از بین رفتنشان سه مرحله دشوار را انجام دهند و نجات دهنده دنیای لحظه و خود باشند؟
مقدمه:
عاشق شدم با تو از اولین دیدار
از خوابی صد ساله گویی شدم بیدار!
حال عجیبی بود، دست و دلم لرزید!
خزانی بهار شد در قلب من انگار...
روزی که قلبم دید میآمدی از دور، فهمید خوش قلبی، خوش فکر و خوش رفتار!
قاتل غم گشتی، ضامن شادیها!
روزی نخندیدی، آن روز شدم بیمار!
حال خوشی دارم وقتی در این قلبی، از غمها دورم، از عشق تو سرشار!
خلاصه کتاب:خلاصه:روتا شخصی خیالی که در ذهن لاله از نوجوانی پیله کرده است و قصد رفتن ندارد.در زمانی معین ودر شبی مخوف، لاله یکباره به خوابی ابدی حضور پیدا کرد و زمانی که یکباره جهانش همچون خوابی کوتاه تیره شد روتا را از لای تیرگی ها دید که چگونه پرسه میزد و لاله را شیفته خود کرد، تخیلاتی که لاله برای خود بافته، عشق را فریاد میزنند به گمانم لاله در همان دیدار اول عاشق شد و راه بازگشت به خواب دوباره را برای دیدن روتا قبول کرد.ایا عشق خیالی لاله انعکاسی از واقعیت است؟مقدمه:عشق قلب را مچاله میکند، عشق نبض را ضعیف میکند.منتظر میمانی که همه چیز واقعی شود اما وقتی از خواب بیدار میشوی می فهمی که آغوشش را با متکای روی تخت اشتباه گرفته ایی! از شدت نزدیکی که در رویا به او داشته ایی غرق در عرق های سرد میشوی که روی کمرت را نوازش میکنندو ایننوازش هارا با انگشتان قلمی اشاشتباهمیگیری؛ وقتی که نسیمی از پنجره روانه اتاق میشود و موهایت را نوازش میکند، خیال میکنی که او موهایت را به بازی گرفته است و این واقعا زیباترین عشق میان خواب و رویاست.
خلاصه کتاب:خلاصه:
داستان شیرین و فرهاد را حتما شنیدهاید. چه شعرها که برایشان نگفتهاند و چه داستانی دارد، شیرین مانند عسل و تلخ مانند زهر. بیستون سنگ صبور قلب فرهاد میشود و شیرین کابوس تلخ شبهایش.
باید دید داستان فرهاد ما چه خواهد شد؟
شیرین درد است یا درمان؟
شیرینی رویای شیرین به کام فرهاد میشود یا خیر؟ مقدمه:
دوستت دارم و از تو دلگیر نیستم.
اگر پاییز دل بستهٔ برگ سبزی باشد،
یا قفسی عاشق پرندهای...
مثل لالی که گم کرده خودش را در آهنگی؛ که زمزمهاش هم نخواهد کرد.
میدانم! میدانم و کاری از دستم بر نمیآید.
از تو دلگیر نیستم، آخرین دقیقههای اسفندماهم انگار؛ تو اما بهار شو و تمامم کن.
معصومه صابر
خلاصه کتاب: خلاصه:
پس از شنیدن آن جملهها از زبان نامزدش قلبش ترک میخورد؛ اما لبخند میزد و وانمود میکرد که چیزی نیست. وقتی که در پارک نشسته بود و به ماه نگاه میکرد صدای نالهای از درد توجهاش را جلب میکند، نالهها متعلق به دختری بود که هیچ شباهتی به انسانها نداشت!
او را به خانهاش برد و تا وقتی که حالش خوب شود از او پرستاری کرد. حال زمانیست که آن موجود چشم باز میکند و خواهان خون میشود.
چه بلایی سر آن دختر آمده بود که آنطور ناله میکرد؟ میشد امیدوار بود که خطری برای کسی ندارد؟ مقدمه:
همهجا تاریک است و نوری وجود ندارد، نگاهت را دور تا دور آن فضای سیاه میچرخانی. شبیه به یک موزهی هنری است. تابلوهای بزرگ نقاشی حتی با وجود تاریکی توجهت را جلب میکند؛ با حس روشنایی نگاهت را از نقاشیها میگیری و به روبهروات میدوزی ناگهان نگاهت قفل جسم مچاله شدهای گوشهی آن موزهی هنری میشود و همانطور که به راهت ادامه میدهی با تعجب به موهای سفید رنگ آن پسر بچه نگاه میکنی، بالای سرش میایستی و سر کج میکنی و آنگاه که پسر بچه با صورت خیس از اشک سرش را بالا میآورد دلت میلرزد؛ او لبخندی میزند و تو مات خیرهی چشمهای آبی زلالش میشوی.
خلاصه کتاب: خلاصه:
عشقی که در خواب و رویا با ملاقات کردن همدیگر شروع میشود.
دخترک خبر ندارد کسی که ملاقات میکند یک خواننده است که حال روحی خوبی ندارد و در روزی که برای خواندن آهنگ جدیدش به بیرون میرود مردم از او انتقادهای وحشتناکی میکنند.
پسرک دگر نمیتوانست ببیند و بشنود که مردم دلشان میخواهند او بمیرد پس تصمیم میگیرد که جان خود را بگیرد.
آیا پسر جان خود را میگیرد؟ آیا دخترک از این خودکشی باخبر است؟ مقدمه:
همهچیز ناگهانی رخ داد!
بیاجازه در دلم نشستی و صاحب وجودم شدی، آمدی زخمهایم را چنان مرهم بخشیدی که دوا چنین نمیکرد، آمدی و زندگیم را نورانی ساختی. یک آن تمام وجودم شدی، تو را با جهان عوض نخواهم کرد!
بیا تا همیشه در کنار هم دوتا عاشق بمانیم، بیا آنقدر عاشق شویم که گویی لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، رومئو و ژولیت هستیم!
بیا قول دهیم تا ابد دستانمان قفل هم باشد!
زیبای من، دوستت دارم...
خلاصه کتاب: خلاصه: نُه سال به تماشایش نشست، نه سال از دور به او عشق ورزید، نه سال خطر را برایش از بین برد و در آخر زمانی که فکر میکرد میتواند تَنش را در آغوش بگیرد با جسم سرد و بیجانش مواجه شد. اما او همانطور مینشیند و دفن شدن روزنهی نورش را نگاه میکند؟ البته که نه، هر طور شده و به هر طریقی او را دوباره به زندگی برمیگرداند. آیا مرد میتواند باز هم نور فروکش کردهاش را شعلهور کند؟ یا در نهایت خودش هم به او میپیوندد؟ مقدمه: من تبدیل به روح خبیثی شدم که برای سالیان سال از روزنهی نورِ کوچکش محافظت کرده است بیآنکه او بداند در سایهها به دنبالش میرفتم و برای او خطر را از بین میبردم؛ اما پس از سالها عذاب و دست و پا زدن در این باتلاق به جای آنکه لبخند گرم و عطر خوشِ تنش را حس کنم جسم سرد و بیجانش را نشانم دادند. پس از آن همه زجر این ممکن نیست، درست است این امکان ندارد که من بر سرِ جایم بنشینم و بیفروغ شدن تنها کور سوی نوری را که سالها از آن حفاظت کردهام را ببینم. پس حتی اگر بمیرم و زنده شوم، حتی اگر روحها مانعام شوند و یا حتی اگر تقدیر در مقابلم بایستد، من او را خواهم برگرداند، همین و بس.
خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از نژاد اصیل گیلک، تک مانده در میان گرگان روس و انگلیس، موشهایی که هست و نیست مملکت را به یغما بردند؛ از جمله عزیز کردههای قلب دخترک را.
این سالهای تنهایی دخترکی نازپرورده را گرفت و شیر دختری تحویل داد که لشکری از غمها به گرد پایش هم نمیرسند.
در پی سختیها نشکست؛ چون کوهی استوار اندوه بر اندوه نهاد و قله کوهی عظیم از خود ساخت. بیخبر از کسی که ناخواسته دیوار قلب دخترک را میشکند و کمرش را از اندوهها خم میکند.
به راستی چه کسی از اعماق دل شوکا خبر دارد؟
در انتهای این سیاهی چه در انتظار دخترک است؟ مقدمه:
بیتو با این دلتنگی چه کنم؟
با این سیاهی دلم چه کنم؟
بیتو با نفس کشیدنها چه کنم؟
من بیتو با این شرارههای تابان خورشید چه کنم؟
بیتو در پس توی تاریک و سیاه مهتاب چه کنم؟
چرا مسیر قلبت باید جدایی و دوری تو از من باشد؟
کاش دست سرنوشت طوری دیگر برایمان رقم میزد، کاش دفترچهی زندگیام با نبودنت بسته نمیشد.
کاش لحظهی رفتنت غوغای دلم را برایت بازگو میکردم، آخر گمان میبرم اگر از گلبرگهای شکفته در قلبم خبر داشتی شاید میماندی، حداقل چند لحظه بیشتر!
کاش هیچوقت کاشها وجود نداشتند.
من با عطر نبودنت چه کنم؟
من تنها باری دیگر با تو نفس کشیدن را میخواهم؛ اما من هنوز هم باور دارم برمیگردی، این را من نه، قلبم زمزمه میکند؛ زیرا میدانی؟ گمان کنم دیگر عاشقت شدهام!
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.