انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان همراهت می‌آیم| غزلی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: در محاصره خلافکارانی گیر افتاده‌ایم که قصد نابودی دشمنشان که من باشم را دارند؛ اما نباید بگذارم عزیز دردانه‌ام را آزار دهند و باید این قائله را هر چه زودتر ختم کنم اما چگونه؟ تا قبل از رسیدن همکارانم چگونه بین مرز مرگ و زندگی قدم بردارم و سعی کنم زمان بخرم؟ آیا در این وضعیت خطرناک و دلهره‌آور می‌توانم از عشقم محافظت کرده و او را از خطر دور کنم؟ مقدمه: گاهی همه چیز آنطور که ما می‌خواهیم پیش نمی‌رود. گاهی دو دلداده به هم می‌رسند ولی نه به شادی و خوش و خرمی! گاهی عشق‌ها پایانی ندارند بلکه بی پایانند و غمش تا قیامت ادامه دارد. به هم می‌رسند اما در اوج نرسیدن! در آغوش یکدیگر اما دور ز هم... گاهی انتهای عشق‌ها شیرین نیست بلکه همانند شکلات تلخ به دل می‌نشیند با این وجود که تلخی را مهمان کامت می‌کند.

رمان پروازی از جنس سقوط | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری که در یک کافه مشغول به کار است، با وارد شدن فردی به آن کافه اتفاقات عجیبی رخ می دهند؛ اتفاقاتی که باعث می‌شوند شغل اصلی رها رو شود. و حال دخترک پا می گذارد بر تمام رویاهایش و وارد این باند می شود، با نقش پلیس! بازی‌ای همانند شطرنج با یک حرکت می‌تواند طرف مقابل را کیش و مات بکند و با یک حرکت می‌تواند ببازد! باندی پر از راز‌هایی عجیب، رازهایی که هرکدام می‌توانند هم بد باشند و هم خوب. چه چیزی در انتظار رهاست؟! مقدمه: اگر آن تکه‌های پازل را پیدا کنم... تک-تک آن‌ها را کنار هم بچینم، همه چیز درست می‌شود؟! و باز هم معلوم نیس! روزی هزار بار با خودم تکرار می‌کنم؛ برنده منم ولی خودم‌ هم می‌دانم این راه همانند بازی شطرنج می‌مانند، ممکن است با یک حرکت نابودشان کنم و ممکن است با یک حرکت خودم‌ را نابود کنم! کاش که همیشه سرنوشت بر میلمان پیش می‌رفت، ولی باز هم همه چیز خوب پیش می‌رفت؟! ایدی نویسنده در روبیکا: @Mohadeseh_019

داستان کوتاه آخرین لبخند | ستایش بنی اسدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: لبخند، بعضی جاها نشانه‌ی خوشی نیست. لبخند، باعث مرگ هم می‌شود. اما؛ این لبخند مال کیست؟ مال چه شخصی‌ است؟ که زندگی را ویران می‌کند. لبخند، لبخندی سرد است اما با یک تفاوت، لبخندی که بوی مرگ می‌دهد. حتی اگه این لبخند، شخصش پیدا شود. آیا همه چی درست می‌شود؟ حقیقت چیست؟ مقدمه: لبخند، لبخند تو بوی مرگ می‌داد. ناگهان حقیقت آشکار شد؛ زندگی همه ویران شد. زندگی‌ جوری شده بود، که انگار توی یک زمستان بی‌انتها گیر افتادی؛ اما وقتی لبخند تو ناپدید شد، همه چیز هم با خودش برد.

رمان رزهای پرپر | نازنین زهرا زمانی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: سه دختر و چهار پسر که نسبت فامیلی با هم دارن، به زندگی عادی و قشنگشون ادامه می‌دن، اما ناگهان متوجه‌ مردی می‌شن که اومده و می‌خواد زندگیشون رو بهم بزنه. بچه‌ها این قضیه رو به مامان و باباهاشون نمی‌گن و خودشون مبارزه می‌کنن. اما اون مرد کیه؟ آیا موفق می‌شه زندگیشون رو بهم بزنه؟ چه بلاهایی سرشون میاره؟ بچه‌ها چیکار می‌کنن؟ آیا مامان و باباهاشون در آخر می‌فهمن؟ مقدمه: دختر‌هایی که برای دوستی از جانشان هم گذشتند، مرگ‌هایی که پشتشان عشق بوده، فداکاری‌های عظیم! عاشقانی که برای دوستی به یکدیگر نرسیدند و فرجامی ناتمام داشتند. تسلیم نشدن و مقاومت کردن، بچه‌های قوی در برابر خطرها و دردسرها و پشت هم ماندن!

رمان درد آشام | معصومه مرادی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. دخترمون حافظه‌اش رو از دست داده ولی باز هم نگاه یخی و همیشه برنده‌ش روی صورتش خودنمایی می‌کند. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقه‌ای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفت‌هایی که زندگی‌اش تبدیل به خاکستر کرده‌اند می‌افتد؟ آیا دخترمون حافظه‌ش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظه‌ش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟ مقدمه: به سیاهی کشاندند مرا و در عمق تباهی رهایم کردند. با خود و قلب شکسته‌ام عهد و پیمان بسته‌ام به خاک و خون بکشم آن کسی را که زندگی‌ام را خاکستری کرد. قلبم را تا اطلاع ثانوی زیر نقاب خشم و نفرت مخفی می‌کنم، حتی وقتی خاطره‌ای برای به یاد آوردن ندارم این ماموریت را رها نمی‌کنم. قلبم را از سر چهاراه پیدا نکرده‌ام که بگذارم بشکنندش و زندگی‌ام را بارها به من نمی‌بخشند که بگذارم آن‌ را به گند بکشی. پس نزدیکم نشو چون وقتی انبار باروت خاطراتم با جرقه‌ای شعله بکشد و آشکار شود اولین نفر تو را خواهم سوزاند و دومینو وار جلو خواهم رفت. نرجس/پروازی

داستان بلند رفاه به رسم سلاست | پارمیدا سخایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: گروه پلیسی که تمام سرنخ‌ها برای حل یک پرونده را درست مثل پازل کنار هم چیده و برندهٔ میدان بودند. با هوشیاری تمام هر پرونده‌ای را حل می‌کردند؛ اما بالاخره همیشه شانس با آن‌ها همراه نبود. یکی از پرونده‌ها بدترین حالت ممکن را داشت، کسی که تمام گفته‌ها و نوشته‌هایش به واقعیت نزدیک می‌شد؛ درست مانند بازی شطرنج! تمام مردم سرباز و مطیع او بودند، کارش همین بود، در مبهم گذاشتن پلیس. سرنوشت این پرونده سیاه چیست؟ آیا پایان این پرونده راهی به جز مرگ هم دارد؟! مقدمه: افسانه‌ای وجود دارد که می‌گوید: «افرادی وجود داشتند که سالیان دراز در زمین زندگی کرده‌اند، آن‌ها هرگز غمگین نمی‌شدند و هیچ مشکلی نداشتند، همیشه خندان بوده‌اند و بی‌خبر از عالم بر طبل شادی می‌کوبیدند. یک شب همگی از خدا می‌خواهند که از سرنوشت و اتفاقات پیش‌رویشان به آن‌ها خبر دهد. همگی دست به دنیا می‌شوند و یک دل، خواسته‌های خویش را به او می‌گویند؛ اما زمانی که نابودی نسل خود را دیدند خود را سلاخی کردند، آن‌ها از آینده خویش باخبر شده بودند.» به راستی که دانستن آینده نه تنها سودی برای افراد ندارد؛ بلکه باعث نابودی روح آن‌ها می‌شود. چیست این آیندهٔ مبهم که هر لحظه به ما نزدیک می‌شود؟!

رمان تنخواه | ستایش انصاری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب:

خلاصه: زنی بخاطر مزه ثروت هنگفتی به مردی نزدیک می‌شه و زندگیش رو به آتش می‌کشه. مدتی بعد باز هم برای بدست آوردن کاغذهای پول و طمع داشتن قدرت دست به هر کاری می‌زنه. پسرخوانده‌هاش به عنوان پلیس مقابلش می‌ایستن. غم قتل مادرشون به دست اون زن توی گذشته و بعد دور کردن پدرشون از پسرها انگیزه اون‌ها رو بیشتر می‌کنه. برنده این بازی چه کسیه؟ چه کسی تسلیم می‌شه؟ مقدمه: وقتی توی اوج خوشبختی هستی همیشه یه اتفاقی از راه می‌رسه که بهت بگه نه از این خبرها نیست. زندگی آرومت رو با توفان به گند می‌کشه. توفان... توفان که میاد دیگه توجه به اینکه چی سر راهش هست یا نیست نداره و همه چی رو توی خودش می‌کشه و نابود می‌کنه. خوب یا بد، خوشگل یا زشت فرقی نمی‌کنه. مقاومت در مقابلش سخته ولی غیرممکن نیست؛ پس چه بهتر که ریسک کنی و مقاوم باشی.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.