خلاصه کتاب:خلاصه:
گروه پلیسی که تمام سرنخها برای حل یک پرونده را درست مثل پازل کنار هم چیده و برندهٔ میدان بودند.
با هوشیاری تمام هر پروندهای را حل میکردند؛ اما بالاخره همیشه شانس با آنها همراه نبود. یکی از پروندهها بدترین حالت ممکن را داشت، کسی که تمام گفتهها و نوشتههایش به واقعیت نزدیک میشد؛ درست مانند بازی شطرنج! تمام مردم سرباز و مطیع او بودند، کارش همین بود، در مبهم گذاشتن پلیس.
سرنوشت این پرونده سیاه چیست؟ آیا پایان این پرونده راهی به جز مرگ هم دارد؟! مقدمه: افسانهای وجود دارد که میگوید: «افرادی وجود داشتند که سالیان دراز در زمین زندگی کردهاند، آنها هرگز غمگین نمیشدند و هیچ مشکلی نداشتند، همیشه خندان بودهاند و بیخبر از عالم بر طبل شادی میکوبیدند.
یک شب همگی از خدا میخواهند که از سرنوشت و اتفاقات پیشرویشان به آنها خبر دهد. همگی دست به دنیا میشوند و یک دل، خواستههای خویش را به او میگویند؛ اما زمانی که نابودی نسل خود را دیدند خود را سلاخی کردند، آنها از آینده خویش باخبر شده بودند.»
به راستی که دانستن آینده نه تنها سودی برای افراد ندارد؛ بلکه باعث نابودی روح آنها میشود.
چیست این آیندهٔ مبهم که هر لحظه به ما نزدیک میشود؟!
خلاصه کتاب: خلاصه:
از مکانی ناشناخته برای تحقیق دربارهی بشر آمد بود انسان نبود؛ ولی از انسانیت بو برده بود آشنا شدن او با دخترک همه چیز را دگرگون کرد به زندگی دخترک نور و طراوت بخشید، لبهای ترک خورده خشکیده و کبود را به خنده وادار میکرد از زیبایی کلمات و حرکاتش چشمهای کم سوی دختر درشت و براق میشد.
سرانجام این قصهی زیبا چیست؟
سر آخر وداع میکنند یا اینکه روزشان را کنار هم شب میکنند؟ مقدمه:
او که بود؟
از کدام سیاره به انحصار آمده بود؟ آنقدر انحصار طلب که قلب مرا نیز از آن خودش کرد، آخر قلب من است یا سهم اویی که نمیدانم چه کسی است؟
در سینهام میتپد؛ اما بهانه به آغوش کشیدنش را دارد ارادهی چشمهایم دست خودم نیست، هر زمان که میبینید او را طاقت پلک زدن را از من سلب میکنند، حتی کنترلی بر لبهایم ندارم، لبهایی که به چهرهام دوخته شده با دیدنش کشیده میشوند و از سرخوشی و خنده یک جا بند نمیشوند.
عجیب و غریب تمرین موجودی که در زندگی خویش دیده بودم، تو زیباترین عشق زندگی من بودی؛ اما فرصتی برای عاشقی وجود نداشت.
خلاصه کتاب: خلاصه:
پسری فوتبالیست که نامش بر زبان همه جاریست و نزد هر قشری از جامعه محبوب است؛ اما با رعد و برقی که به زندگیش برخورد میکند، این محبوبیت هم از بین میرود. گویا برای زمین زدن او ارتشی عظیم به وجود آوردهاند.
تمرکز محبوبیت و حرفهای بودن را به کل فراموش کرده و حال به دنبال فرشتهی نجاتش میگردد. آیا شما میتوانید فرشتهی واقعی زندگی او را پیدا کنید؟ طوفان زندگی او میخوابد یا تا ابد ادامه خواهد داشت؟
مقدمه:
گدایی سی سال کنار جادهای مینشست. یک روز غریبهای گذر کرد و از او پرسید:
- آن چیست که رویش نشستهای؟
گدا پاسخ داد:
- هیچی تا زمانی که یادم میآید، روی همین صندوق نشستهام.
غریبه لب زد:
- آیا داخل صندوق را دیدهای؟
گدا جواب داد:
- برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد.
غریبه اصرار کرد که گدا کنجکاو شد که در صندوق را باز کرد و با ناباوری مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. من همان غریبهام که چیزی ندارم به تو بدهم؛ اما میگویم نگاهی به درون خودت بینداز، تو دارایی خودت هستی.
خلاصه کتاب:دلنوشته آنهدینا خلاصه:
دست به قلم برمیدارم؛ از عشق، جنگ، زندگی و دردها مینویسم، از درد دلهای فراوانم!
گاه اشک ریختهام و گاه خندیدهام و همهی آنها دست به دست هم دادند تا احساساتم را نشان دهم.
این دلنوشتهها، رویاهایی هستند که نوشته شدهاند و از تو میخواهم رویاهای بیکرانت را به تصاحب قلمت دربیاوری... آرزوهایی که قرار است خاطراتت شوند! مقدمه:
روزی برایم مهم بود که در اطرافم چه میگذرد و چه چیزها اتفاق میافتد؛ اما گویا رعد و برق بر دل بیقرارم زد. دیگر از دنیا و آدمهای رنگارنگ و هزار چهرهاش گریختم. گریختن گاهی زیباتر و بهتر از جواب دادن و بحثهای بیربط است.
زندگی من از آنجا شروع شد، آنجایی که نسبت به حرفهای آنها بیتفاوت بودم و حتی دیگر اشکی هم نمیریختم.
آری! من مبتلا شده بودم، مبتلا به بیاهمیت بودن به افراد زندگیام. گاهی بیتفاوت بودن هم جوابی به دردها و غصههای فلک است و گذشتن از حرفهای پوچ و واهی چه زیباست!
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.