خلاصه کتاب:خلاصه:
کافهی با یار بیایید قوانینی مختص خود دارد.
افراد تنها و یا با معشوقهای جدید حق ورود به آن مکان را ندارند و من یک بار سهمم را استفاده کردم.
اکنون مجبورم روی نیمکت روبهروی کافه بنشینم و عاشقهایی که دست در دست هم میآیند و با عشق به یکدیگر خیره میشوند را بنگرم و به حوالی دستهایش هنگامی که دور فنجان کاپوچینوی سرد شده حلقه میشد، بروم.
آیا ورق سرنوشت باز میگردد یا تقدیر من با جدایی طرح رفاقت ریخته است؟ مقدمه:
لبخند تو عشق است ولی با همگان نه
با ما به از این باش ولی با دیگران نه
رسوایی راز دلت از چشم تو پیداست
خواندم ز دلت آری و گفتی به زبان نه
زیبایی هر عشق به بینام و نشانیست
ما طالب عشقیم ولی نام و نشان نه
میخواستم آتش بزنم شهر غزل را
وقتی سخن عشق تو آمد به میان نه
حالا که قرار است به دست تو بمیرم
خنجر بزن ای دوست ولی زخم زبان نه.
خلاصه کتاب: خلاصه:
قلب زمین را شخم میزنم تا اثباتی برای کارم داشته باشم.
پا درون یک روستای متروکه که سالیان دراز کسی وارد آنجا نشده میگذارم و بار سفر میبندم تا کنجکاویام را خالی از هر حسی بکنم.
نالههای ترسناک از دل قبرهای عجیب و غریب! یکی از آنها یقهی زندگیام را میگیرد و به سوی خود سوق میدهد؛ اما چه میشود؟
کاوشگر جوان چه بلایی سرش میآید؟ مقدمه:
ناشی از یک کنجکاوی، پا در جایی گذاشتم که نمیدانستم قرار است قلابی آهنین مرا به آنجا متصل کند و هیچ راه فراری هم نخواهم داشت.
تقدیر پیوسته نوشته شده توسط خودم این چنین من را در هم میشکند و مانند کتابی ورقش باز میگردد.
برگ نو روزگاری نو را رقم میزند و با این انسان خداحافظی میکند.
این سرنوشت است که فرمانروایی دارد، ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خود را درست کردهام. تقدیری که دیگر نمیتوانم از آن بگریزم.
خلاصه کتاب: خلاصه:
با عشق قلم میزدم و طرحهای نو میکشیدم، طرح را به سینه میفشردم و برای هر کدامشان ساعتها ذوق میکردم و نگاه خیره همسرم را مینگریستم.
ترکشی قلبم را سوراخ کرد. همسرم را از من گرفت و دخترکم بیماری ژنتیکیاش بیشتر دامن کوچکش را گرفت.
طرحهایم مانند ویرانی بر روی زندگی خوشبختم خراب شد.
آیا زندگیام بر مدار اصلی خویش باز میگردد؟ میتوانم درستش کنم یا سالیان باید ترکشهایش قلبم را سوراخ کند؟ مقدمه:
زندگی مانند صفحه شطرنج است؛ یک دقیقه غفلت کیش و ماتت میکند.
هنوز لباس سیاه مرگ همسرم را از تن بیرون نیاورده بودم که صفحهی زندگی مرا به سمت سیاهترش برد.
سرنوشت که با قلمی شوم برایم نوشته شده و من باید از امانت همسرم محافظت کنم؛ حتی اگر پای جان خودم درمیان باشد اما دست روزگار لجبازتر از من است و همانند سلیقهی من نمیچرخد.
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.