انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
رمان خیلی مظلومی لعنتی | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: در مورد دختریِ که با پدرش زندگی می‌کنه، رابطه خیلی خوبی باهم دارن، دختر قصه در حالی که تخسِ و پررو اما پاش برسه خیلی مظلوم می‌شه. روزها پشت سر هم می‌گذره و دختر قصه‌مون مشغول دوست پسر بازی و‌ کلکل با پدر پایه‌شِ تا اینکه اتفاقی پیش میاد و باعث می‌شه زندگی دختر قصه‌مون تغییر کنه. به نظرتون اون تغییر چیه؟ آیا اون تغییر باعث خوشبختی دختر قصه‌مون می‌شه یا بدبختی‌؟ مقدمه: زندگی خودم را داشتم، پی خوش گذرانی و گشت و گذار بودم، راضی بودم. هدفی نداشتم و روزها پی در پی می‌گذشتند. اما با آمدن تو به کل تغییر کرد، با این حال سعی می‌کنم با این تغییر کنار بیایم ولی... مگر تو چه داشتی که این همه تغییر در زندگی من ایجاد شد؟ گاهی با اتفاق‌هایی که پیش می‌آمد با خود می‌گفتم: « کاش به دنیا نمی‌آمدم» و گاهی می‌گفتم: « خدایا شکر، بابت تمام اتفاقات، شادی‌ها، غم‌ها و...»

داستان کوتاه باوانه کم | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تو زبان کوردی «باوانە کم» معنی خیلی قشنگی می‌ده یعنی «یه جوری تو وجودم ریشه کردی که انگار تیکه‌ای از وجودمی...» داستانمون در مورد دو عاشقِ، دو معشوق که می‌خوان باهم ازدواج کنن؛ اما سرنوشت اجازه نمی‌ده، درست روز عروسی داماد کشته می‌شه و عروس بی‌دوماد می‌شه. چند روز بعد از این اتفاق دوباره می‌خوان عروس رو شوهر بدن که با اتفاقی که می‌افته همه غافلگیر می‌شن. اما سوال اینجاست، کی دوماد رو به قتل رسوند؟ برای چی این کار رو کرد؟ اون اتفاق غافلگیر کننده توی عروسی دوم چی بود؟ مقدمه: منم‌و راز دل شوم و سیه بخت دلم! منم‌و عشق شکست خورده و زنجیر دلم! منم‌و حسرت عشقه بی‌حکم دلم! منم‌و انتظاری در طلب یار دلم! منم‌و من که پوچ است و در خواب دلم... پیوسته از این تن طلبکار است دلم! این منم گیج، دو قطبی یه‌جور! که تمنای دلت هست به هنگام دلم هرکجا هست نگاهت باز اینگونه... عاشق قلب سیاهت اما هست دلم و در آخر از همه دنیا گله دارد دلم...

داستان کوتاه دلربای بیخیال | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: خب داستانمون در مورد دختریِ که خیلی بیخیاله، یعنی رفتار خانوادش باعث شده اون نسبت به هر چیزی سرد و بیخیال شه تا اینکه یه پسر که تازه از زندان بیرون اومده از دست خانوادش عصبانی می‌شه و تصمیم می‌گیره دوباره یه کاری انجام بده که بیفته زندان که سر راه دختر بیخیال قصه‌مون رو می‌بینه. اما سوال اینجاست که اون آیا کاری با دختر قصه‌مون انجام می‌ده؟ بلایی سرش میاره؟ آیا دوباره زندان می‌افته؟ مقدمه: یه افسانهء قدیمی می‌گه:«همهء ما انسان‌ها یه نیمهء دیگه داریم؛ یعنی تمام ماها دارای دو مغز، چهار دست، چهار پا، چهار چشم و دو قلب بودیم. و آفریده شدیم، تا توی این دنیا نیمهء خودمون رو پیدا کنیم؛ پس تا وقتی نیمهء دیگمون رو پیدا نکنیم و در آغوشش نگیریم، برای تمام عمر بیقراریم. و این سرنوشته که مارو... من و تورو جلوی راه هم قرار می‌ده، عزیزدلم!

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.