خلاصه کتاب: خلاصه:
برای او زندگی در رویایی بزرگ و شاید دست نیافتنی خلاصه شده.
با شیوع پیدا کردن بیماری نادر، او به دنبال نجات جهان در مکانیست که روزی تمام رویایش بوده.
او ده سال تلاش کرده و حال با تصمیمی ناگهانی پلی برای وصال آرزویش یافته، پلی که او را به واقعیت رویایش نزدیکتر کرده.
آن مکان کجاست که ارزش بیست و چهار سال انتظار را دارد؟ آیا رویاها همیشه به واقعیت بدل خواهند شد؟
مقدمه:
اختراعات و دستآوردهای انسان کماکان همه چیز را سهل کرده؛ اما رنگ و بوی زندگی را رفته-رفته کم کرده است.
مقصود این است، انسان بدون آگاهی و بصیرت چیزی را ابداع میکند که مصداق امضا کردن سند مرگ با دست خویش است. درست مثل اختراع سلاح گرم یا سرد. چه کسی فکرش را میکرد روزی همین فلز کوچک دستساز، روشنایی را بر چشمانداز آدمی تاریک سازد و از قبیل این اختراعات گاهی همهی جهان را نابود میکنند؟
انسان کم و بیش با اندکی خطا زندگی را برای خود و اطرافیان به فرجام میرساند و این دقیقا همان چیزیست که نقطهی تاریک هراس را در جانها میاندازد و این... این عادلانه نیست! «توجه: بیشتر نوشتهها در حیطه آزمایشگاهی تا حدودی تخیلی بوده و صحت ندارند!»
خلاصه کتاب: خلاصه:
پسری از دیار شیطنت، از دیار تنگای کوچههای کاهگلی شهرش، پسری که مثل همه در خلسه شیرین دورانِ عاشقیِ خود قرار دارد؛ اما سایه سیاه جنگ بر سرش افکنده میشود و یکی از عزیزترین کسانش در خطر و جلوی گلولهی دشمن قرار میگیرد.
حال او بین دو راهی گیر افتاده یا باید به پای دخترک در آن شهر بماند و یک عمر حسرت جای خالی عزیزش را بخورد یا باید نیمهِ جانش را در آن شهر تنها بگذارد و برای نجات عزیزش از عشقش دل بکند.
آیا پسر، دخترک را تنها میگذارد و به دنبال این فرد روانه میشود؟
اما این فرد کیست؟ قرار است این افراد به کجا کشیده شوند؟ مقدمه:
در آخرین نفسهای واپسینِ خود برای تو مینویسم با قلمی سرشار از جوهر عشق!
بر ورقی غمبار از نرسیدنهایم و سفری از جنس خون، یادی مقدس در زیر جرم سنگین خاک و پارچهای سفید که حتی موریانهها و مورچهها هم در حیرت تجزیه این یاد بر این خاکاند.
گاهی که خود را از فکر بیرون میکشم و دیدگاهانم را در حین تماشای خانه روبهرویم غافلگیر میکنم، وقتی خاطرات تلخ و شیرینمان به مغزم هجوم میآورند، وقتی به یاد تو در رویاها سیر میکنم.
آری، تو را هیچ گاه به دست فراموشی نسپردهام، تو هنوز همان محبوبِ شیرین من هستی و من دیوانهوارتر از فرهاد، دیوانه توام!
شاید هم مقصر اصلی داستان من بودم، نمیدانم... ولی با همهی اینها شک نکن که عاشقانه میستایمت!
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.