رمان سکوت عجیب | ستایش بنی اسدی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
داستان ما راجب یه دختره شاید بهتره بگیم یه باند و یه دختر، دختری که وقتی بدنیا میاد اون باند تشکیل میشه همینطور بزرگه بزرگ میشه غافل از اینکه طوفان بزرگ داره باهاش رشد میکنه ناگهان اون طوفان به پا میشه و زندگی دختر از این رو به اون رو میکنه دختر داستان ما وارد بازی میشه مثل یه ربات به زندگیش ادامه میده، از کجا معلوم زندگیش همینطور ادامه پیدا کنه؟ از کجا معلوم اتفاق دیگه ای نیفته؟اصلا اون طوفانی که به پا شده چیه؟ مقدمه:
زندگـی اونطور که ما میخوایم، پیش نمی ره!
زندگـی یه بازی اجباریه!
که بعضیا، بازیچهان!
بعضیا، بازیکن!
آدم بزرگا، همیشه بازیکنن!
زندگی درست مثل بازی شطرنج میمونه!
تا یه مهره میخواد، قدم برداره.
وزیر میزندش!
باید بازیکن خوبی باشی!
تا بتونی، بازیچه نشی.
زندگی یه چرخش، که میچرخه!
تو این چرخه کلی آدم پرت میشن!
سکوت، از اونجایی شروع شد!
که عزیزترین فرد زندگیش مرد!
دقیق اونجایی بود که من وارد بازی شدم.
فهمیدم یه بازیکنم و...
فقط باید آدم ها رو بازیچه کنم!
درست وقتی که سکوتم رو دیدن طوفان رو شروع کردند.