رمان سوار بر واگن اشتباه| روژینا محمدی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
دنیا و باران با هم سعی دارن زندگی مستقلی به دور از پدر و مادرشون داشته باشن بنابراین برای پیدا کردن کار به چندین جا میرن و هربار بنابه دلایلی استعفا میدن! تا اینکه توی شغل آخرشون به مشکل بزرگی بر میخورن طوری که دیگه قید کار کردن رو میزنن!
اما مگه چه اتفاقی افتاده که دنیا و خواهرش دیگه به سراغ کار نمیرن؟ با برگشت پدر و مادرش از کانادا وقایع جدیدی رخ میده که دنیا رو به چالش بزرگی میکشه.
دنیا چطور میتونه با این وقایع رو به رو بشه و با این چالش بزرگ مبارزه کنه؟
مقدمه:
دلبرم! چشم من به چشمان تو که افتاد، ناگاه ماهی کوچکی شدم که بدون دریای چشمانت میمیرد!
شدم همان ماهی ناتوانی که جز دریا، خانهی دیگری ندارد.
کاشک رویایم در قاب حقیقت بنشیندو خانهی چشمانت را برای همیشه به من اجاره دهی!؟
تو نگاهت را به من بده، من قلبم را به تو تقدیم میکنم.
تو قلبت را به من بده، من وجودم را به تو هدیه میدهم.
تو وجودت را به من بده من جهانم را برایت ازرانی میدارم.
{روژینا محمدی}