رمان درهم تنیده شده | کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه: دور هم نشسته بودند؛ گل میگفتند و گل میشنفتند. شری میان آنها بود که سالها در انتظار فرصتی برای به دست آوردن دل برادر شوهرش بود و حالا همه چیز یکباره به هم ریخت! او به شوهرش خیانت میکرد، شوهرش به او و این لجنزار پایان نداشت! امیدی به درست شدنش بود؟! مقدمه: عادت کردن دمار از روزگار آدم درمیآورد؛ حالا میخواهد عادت به انجام کاری باشد یا عادت به بودنِ شخصی در کنارمان یا... البته مشکل از آنجایی شروع میشود که یک روزی، روزگار مجبورمان میکند که عادتمان را ترک کنیم؛ این کار سختترین کار دنیاست و ما کمکم میفهمیم که در زندگی هیچوقت هیچ چیز دائمی نیست و باید بتوانیم با شرایط جدید خودمان را وفق بدهیم؛ در واقع ما باید عادت کنیم که عادت نکنیم! «برداشته شده از اِل، با اندکی تغییر»