رمان جادوی قلم | الهام حکم آبادی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
دو دختر نویسنده تصمیم میگیرن رمانی درباره دو پسر بنویسن و از اینجا استارت اتفاقات جالب براشون میخوره!
اتفاقاتی که خیلی دور از ذهنه، با کسایی رو به رو میشن که فکر میکردن فقط توی تخیلاتشون باید دنبالشون میگشتن و مسیرشون تغییر میکنه.
چه مسیری پیش روشون قرار میگیره؟
رمانی که مینويسن قراره چه سرنوشتی رو براشون رقم بزنه؟ مقدمه:
اسطورهی من!
افسانه ات را نوشتم غافل از آنکه تو در حوالی ام نفس میکشیده ای!
رویاها ساخته ام با تو غافل از آنکه تو هر لحظه نگهدار ام بوده ای.
اسطورهی بی همتا، با من قدم بزن، بیا تا باهم افسانه ای خلق کنیم، ابر ها را عاشق کنیم.
اثبات کنیم درختان سرخ رنگ پاییز هم میتوانند عاشقانه ترین لحظه ها را بسازند حتی ماهرانه تر از باران!
امن ترین جای ممکن برایم در بین بازوان توست، مرا در بند دستانت اسیر کن.
در کنارت امنیتم تظمین شده است! مرا با عطر عشقت در اوج آسمان ها ببر و هرگز به این دنیای سراسر دردسر باز نگردان
نرگس پروازی