داستان کوتاه گرناد | زهرا نجفی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
باز هم عاشق و معشوق... باز هم همان قصهی لیلی و مجنون قدیم... لیلی بیمار و مجنون عاقل! زندگیه بیرحمی که آن دو را مثل همیشه از هم جدا کرد؛ اما پس از شش سال، یکباره در جهتی مخالف، با هم رو به رو شدند. حال سوال اینجاست، این بار دست روزگار چه سرنوشتی را برایشان رقم زده؟ آیا باز هم قرار است از هم دور شوند یا چه؟ مقدمه:
همیشه قرار نیست به چیزی که میخواهی، برسی! گاهی باید گوشهای بنشینی و به گذر زمان و اتفاقات چشم بدوزی.
گاهی لازم است از آرزوهایت چشم برگردانی و در جهت مخالفشان قدم برداری؛ از آنها دور بشوی و در دل سرنوشتی نامعلوم و مقصدی تاریک، قدم برداری.
شاید در آن سر تونل بیانتهای و تاریک، روزهای خوش زندگی با نقابی جدید به انتظارت نشسته باشد.
«نرجس پروازی با اندکی تغییر»