داستان کوتاه چه تفاهمی | راحله محمد زاده معلم کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
سودا دختری خندون و البته خیلی پایه، اون با اصرار زیاد باباش رو راضی میکنه تا با دوستهاش به یه سفرِ سی روزه بره.
توی اون سفر سودا و دوستهاش به یه کنسرت میرن که اونجا با چند پسر آشنا میشن و اکیپ میشن اما سودا عاشق یکی از اونها میشه!
و اما سوالی که پیش میاد اینه که سودا به عشقش میرسه؟
اصلا حس اونها دو طرفس یا نه؟
مقدمه:
دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد/ و آبی از دیده میآمد که زمینتر میشد
تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز/همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
چون شب آمد همه را دیده به یار آمد و من/ گفتی اندر بن مویم سر نشتر میشد
آن نه میبود که دور از نظرت میخوردم/ خون دل بود که از دیده به ساغر میشد
از خیال تو به هر سو که نظر میکردم/پیش چشمم در و دیوار مصور میشد
«سعدی»