داستان کوتاه نعنای جادویی | هستی رسولنیا کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
چقدر شیطنت، چقدر آرامش، چقدر زیبایی همه و همه در یک شب از بین میرود.
از آن سه تن یکی که ناپدید می شود، آن دو تن باقی مانده هم همراه او نابود میشوند.
بهخاطر آن دختر، به خاطر آن دختر، نگار از کنار خطر میگذرد اما رد نمی شود؛ داخل آن نفوذ میکند.
اما این میان دردی مشترک پدیدار میشود.
همه و همه به خاطر آن دختر بود!
به خاطر آن دخترک، اما آن دخترک کیست؟
چه میشود که همه چیز به خاطر اوست؟! مقدمه:
گاهی در زندگی میگوییم:
- با یکبار چیزی نمیشود.
اما شاید با همان یکبار خلاف قوانین پیش رفتن، زندگی خود و دیگران را از بین ببریم.
برای دیگران بود و نبودمان رنج و درد شود و برای خودمان حضورمان آزار!
گاهی در جامعه نگاه خوبی به زندگی و اطرافمان نداریم که بدانیم حتی نباید به چشمانمان اعتماد کنیم. هرگز خوشبینانه وارد بازی جامعه و تفکرات پوچ نباید بشویم، چرا که بازنده نخواهیم بود، برنده هم نخواهیم بود، ما خواهیم مرد!