داستان کوتاه میان گرهی موهایش | فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
در میان یکنواختیهای وجودش نوری دید، نوری که آرام وارد زندگیاش شد و هر روزش را پر از حس خوب خوشبختی کرد. مردی که حتی با دیدن او هم راضی بود، مجبور شد نور زندگیاش را رها و به جایی دور برود. چه چیزی باعث شد کسی که آنقدر به وجود آن دختر اهمیت میداد، ناگهان مسیر خود را کاملا از او جدا سازد؟ آیا سرنوشت فرصتی دوباره را برای یافتن نور خود به این عاشق دلخسته خواهد داد؟