داستان کوتاه مارا| رقیه سپهری کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
مایسا و رایسو تصمیم میگیرن برای مدتی بهخاطر مسافرت، به کلبهای که توی یه شهر دیگه دارن ولی تا حالا به اونجا نرفتن، برن؛ اما متوجه اتفاقات عجیب و غریبی در اطرافشون میشن. اونها فکر میکنن مشکل از کلبهست و به تحقیق راجب کلبه می پردازن.
اما چه اتفاقاتی براشون میافته؟ آیا مشکل واقعا از کلبه بوده؟ مقدمه:
او ما را دور انگشتانش میچرخاند و ما بیخبر از آن، از چاله به چاه میرویم!
او مارا گیج میکند و ما بیخبر از آن، به پی چیز دیگری میرویم.
در پی یافتن دلیل از او دور شدیم.
در پی یافتن دلیل موثق به مرگ نزدیکتر میشویم!
و پایان ما چه خواهد شد؟
خوش یا ناخوش؟
فقط زمان این را مشخص خواهد کرد!