داستان کوتاه بغلش مأمن آرامش | هلنا عندلیب کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
مادرم همیشه برایم قصه میخواند. نمیدانم در طول این داستانها چه چیزی میگذشت؛ فقط میدانستم که داستانهای مادرم یک مرد دارد، یک مرد عاشق که برای رسیدن به دخترک قصه هرکاری میکند. یک مرد، یک پناهگاه، یک مأمن آرامش! راستش را بخواهی از وقتی تو را دیدهام خودم را جای دخترک آن قصه تصور میکنم. دخترکی با لباس سفید عروس که... مردش شیفتهی اوست! حال میشود شبیه مردهای قصههای مادرم شوی؟ میشود برای من شوی؟!