داستان بلند استغراق | نرجس غلامنژاد (پروازی) کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
کارمند جوانی که از درآمد خود راضی نیست و در مسیر شغلیاش دچار گمراهی شده است در راه بازگشت به خانه با فردی روبهرو میشود که حرفهای عجیب و غریبش خوف و دلهره را در دلش بیدار میکند. مرد میانسالی که از موهبت خاصش سخن میگوید و باعث میشود کارمند جوان دقایقی را به تفکر بپردازد؛ اما آیا او کیست؟ یک مأمور قانون؟ فردی با قدرت ماورایی یا شاید تنها یک مرد دیوانه؟
مقدمه:
ای که در غفلتی و بندهی دنیا شدهای
غرق خود بیخبر از ظلمت فردا شدهای
گوهر عمر گذشت جهل و جوانی نه هنوز
که تو مشغول فنا غافل از عقبا شدهای
هیچ دانی بشرا آمدنت بهر چه بود؟
از چه رو ساکن این منزل و مأوا شدهای
رفتنی گشته مقرر پی این آمدنت
در گذرگاه اجل از چه شکیبا شدهای؟
کس نماند به عدم میرود این قافله زود
بار نابسته چرا پس تو مهیا شدهای؟
دهر فانی شده اسباب تعیش (نادر)
غافل از سرزنش هاتف معنا شدهای.
«حاج نادر بابایی»