داستان نفس های مصنوعی | نرجس غلام نژاد ( نرجس پروازی) کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
خلاصه:
در تکاپوی مهیاسازی تولدی بینظیر برای فرزندش بود، تدارکات زیادی دیده و به قولی سنگ تمام گذاشته بود.
تمام علایق پسرش را تهیه کرده و خانه را زینت بخشیده بود.
همه چیز عالی پیش میرفت تا اینکه همه چیز خراب شد!
چه اتفاقی میتواند تمام این تدارکات را خراب کند؟
چه چیزی میتواند عامل پریشان حالی این مادرمان شود و تولد به غمی بزرگ بدل شود؟ مقدمه:
بهترینها را تدارک دیدم، برای شنیدن صدای خندهها و قهقهههای کودکانهات، برای پایکوبی و بالا و پایین پریدنهای شادمانهات، برای خوشحالیات همه چیز را مهیا کردهام.
کافیست شمعها را فوت کنی تا صد و بیست سال زنده بمانی اما...
شمعها هم در حسرت فوت شدن تمام شدند ولی طمع خاموش شدن را نچشیدند؛ همانند بادکنکهایی که در حسرت بازی کردن مانند و با بلندترین صدای ممکن بغضشان ترکید، مثل هدایایی که افسوس باز شدن را خوردند و در آرزوی دیدن صورت ذوقزدهات به اعماق زبالهها پرتاب شدند.
همانند منی که در حسرت دیدنت مردم و نفسهایی مشقی وجودم را به اسارت گرفتند.