داستان بلند لاهور | مریم غفوری کاربر انجمن دیوان
خلاصه کتاب
لاهور پسری خوددار که حتی حاضر نیست علاقهاش را به دختری که دوستش دارد ابراز کند. روزها میگذرد و او تنها به نشستن بر صندلیِ روبهروی بوتیک دخترک و یواشکی عاشقی کردن اکتفا میکند. اما چرخهی زندگی که بدون فراز و نشیب نمیماند! آلونک کوچک دوست داشتنیاش ویران میشود و حال اوست که باید معشوقش را نجات دهد. از پس این کار بر میآید؟ متوجه چه میشود که به او انگیزه میدهد؟ سرانجام این دلدادگی چیست؟