خلاصه کتاب
خالصه:
دخترک پس از شکست و از سمت همسرش رها شدن، در حالی که فرزند او را در دل پرورش میدهد به دست تقدیر با شخصی دگر آشنا میشود و بیآنکه بداند به او دل میدهد؛ اما زندگی اینبار هم او را پس میزند و مجبور میشود شخص جدید را هم ترک کند؛ پس از بیست سال فرزندان آن دو ناخواسته یکدیگر را مالقات میکنند و عشق در قلبهایشان جای میگیرد، در همین حین همسر قبلی دخترک که به قاچاق اعضای بدن روی آورده، دختر خود را که شناختی از او ندارد در بند خود اسیر می کند تا اعضای بدن او را قاچاق کند؛ اما عشق فراتر از این سخنها به داد او میرسد. پدر میفهمد که دختر خود را به نابودی کشیده؟ آیا عشق آنها را از مخمصه نجات میدهد؟
مقدمه:
نمیدانستم روزی تو را خواهم دید؛ اما اینبار با موهانی سفید و صورتی پیر! نمیدانستم اینبار عشق میانمان پرشورتر و قلبمان برای یکدیگر بیتابتر است. من گمان میکردم دگر روی زیبایت را نبینم؛ اما دست سرنوشت تو را با شور و شوق بیشتری به من رساند. دست سرنوشت ثمرههای زندگیمان را مقابل هم قرار داد تا بار دیگر من و تو با یکدیگر مالقات کنیم و از عشق سخن بگوییم، اینبار فرق میکند و من برای رسیدن به تو و برافروختن احساساتم میجنگم و تمامم را وقف تو میکنم تا معنی عشق را بیاموزم، بیاموزم که عشق سخت است؛ اما ایستادن و مقاومت کردن در مقابل سختی در کنار تو لذت بخشتر است. دل دادن و عاشق ماندن در کنار تو شور و شوق جوانی را در دلم آزاد میکند، ای مهربانترین!