خلاصه کتاب:خلاصه:
آیشین، دختری که موتور سواری حرفهایش بر سر زبانها افتاده است در یک شب بهجای آنکه تنها به خط پایانی مسابقه برسد همزمان با یک نفر دیگر به خط پایانی میرسد!
و این اتفاق باعث آشنایی آیشین و امیر میشود؛ اتفاقی که از همان اول سرانجامش شوم بود. قصهی لیلی و مجنون اینبار به طور متفاوت به قلم کشیده شده است؛ لیلی و مجنونی که از سر آغاز آشناییشان برایشان اتفاقات شوم و شوم نوشته شده است!
چه باعث شده است لیلی قصه دل به مجنون بدهد؟ و چرا این اتفاق برایش بهجای سرآغاز عشقی شیرین، سر آغاز اتفاقات شوم و غمگین بود؟ مقدمه:
باران میبارد و دل من پر میزند به روزهایی که آواز عاشقانهیمان زیر باران میپیچد...
آسمان فریاد میکشد و دل من پر میزند به روزهایی که با ترس در آغوشت جا میگرفتم؛
برگهای درخت نارنجی و زرد میشوند و باز هم دل من پر میزند به وقتی که دست در دست هم زیر این برگها قدم میزدیم.
چه کردی با من که هر جا میروم و هر اتفاقی که میافتد، باز هم دل من به سمتت پر میزند؟!
خلاصه کتاب:خلاصه:
نالان که از افرادی که با سواستفاده از کلمهی«خانواده» هر بدیای در حقت میکردند، فرار کرده بود، پس از چهار سال بالاخره به کشورش بازگشت.
نباید اینگونه میشد؛ اما هیچ چیز«نشد» ندارد و در اولین لحظه، کسی را دید که سالهایی فرار را بر قرار در کنارش ترجیح میداد.
حال چه میشود؟
باز هم با سواستفاده از آن کلمه بدیای در حقش میکنند یا ایندفعه محکم میایستد و از حقش دفاع میکند؟ مقدمه:
سعی کرد قاطع باشد؛ اما در برابر اویی که عاشقانه خواهانش بود، قاطعیت فقط طنزی تلخ به نظر میرسید.
اگر کمی دیگر پافشاری میکرد و چیزی میخواست، نالان آن را پیشکشش میکرد؛ حتی خودش را.
حال چه میشوند دو عاشقی که در کلمهی«خانواده» چون باتلافی در خود فرو میبردشان و راهی جز فقط ایستادن و منتظر ماندن پیدا نمیکنند؟ [این داستان بر اساس واقعیت است.]
خلاصه کتاب:خلاصه:
این داستان در مورد زندگی و خاطرات دو زوج عاشق است که از قضا این دو زوج با یکدیگر ارتباط دارند و فامیل هستند؛ آن هم چه نسبتهای فامیلی از نوع فامیل نزدیک!
زوج اول که ازدواج کردهاند و در پی به وجود اوردن شخص سوم هستند و اما زوج دیگر در پی تلاش برای رسیدن به یکدیگر.
که ناگفته نماند این دو ارتباطهایی پنهانی نیز با یکدیگر و دور از چشم همه دارند تا اینکه در این بین مانعی سر راه آنها قرار میگیرد.
اما نسبت آنها با هم چیست؟ چرا زوج عاشق رابطه پنهانی با هم دارند؟ مقدمه:
یک روز بارانی،
از لابهلای پیچ و تاب موهای باران خوردهام
تو را پیدا کردم...
تویی که میگفتی همیشه در خیالت عاشق یک دختر مو فرفری بودهای
کسی که در شعرهایت با موی باز قدم بزند
و پیچ و تاب موهایش باد را گمراه کند،
دختری شبیه من که با دست مهربانت
به موجهای خروشان موهایش آرامش ببخشی.
میدانی؛ من حالا موهایم را خیلی دوست دارم
و فکر میکنم چقدر خوشبختم که مرا از موهای فرفریام شناختی
و عاشقم شدی
دختران مو فرفری
شاعران زیادی
برای خودشان دارند... «نازنین عابدین پور»
خلاصه کتاب:خلاصه: فریسا، دختر فقیر و جیب بریه که توی پایین شهر همراه با همسایه هاش دزدی میکنه و تقریبا خرجشون با همین دزدی به دست میاد.
همسایهای مرموز بهشون اضافه میشه که در کمال ناشناسی بهشون توی دزدی کمک میکنه.
تو همین حین پسری فوق العاده پولدار دمبال فریسا میگرده و ادعا داره، که ارثش باید با فریسا نصف بشه اما همسر اون پسر باعث میشه که فریسا... مقدمه: چگونه عشق به تورا وصف کنم؟
هنگامی که پیچ و تاب موهایت درون باید میرقصد، تمام قلب من از حرکت میایستد.
هنگامی که لبخند میزنی منی از من فرو میریزد و دوباره متولد میشود
تنهام نگذار و بمان تا ابد با من!
خلاصه کتاب:خلاصه:
کامران
پسری بیست و یک سالهای هست که دچار توهم میشه.
در این بین، دل میبنده به کسی که وجود نداره و یک توهمه!
بعد فهمیدنِ این موضوع دست به خودکشی میزنه.
اما وسط راه منصرف میشه.
حالا دلیل منصرف شدنش چی بوده؟ مقدمه:
دل بستم به توهمات شبانهام!
به تویی که میدیدمت در کوچه پس کوچههای ذهن خرافاتیام.
شاید اینها توهم نبودهاند، شاید تقدیرم را زودتر از موعود میدیدهام!
تقدیر با تو بودن، به تو دل بستن، کنارت قدم برداشتن، در هوای تو نفس کشیدن زمینهای بودهاند برای با تو آشنا شدن و به تو رسیدن
حال ای توهم به واقعیت پیوستهی من! در شهر قلبت جایی برای منِ خرافاتیِ روانپریش داری؟
یا باید در حسرت پا نهادن در قلمرو احساست در غم خود بپیچم؟
خلاصه کتاب:خلاصه:
خب داستانمون در مورد دختریِ که خیلی بیخیاله، یعنی رفتار خانوادش باعث شده اون نسبت به هر چیزی سرد و بیخیال شه
تا اینکه یه پسر که تازه از زندان بیرون اومده از دست خانوادش عصبانی میشه و تصمیم میگیره دوباره یه کاری انجام بده که بیفته زندان که سر راه دختر بیخیال قصهمون رو میبینه.
اما سوال اینجاست که اون آیا کاری با دختر قصهمون انجام میده؟ بلایی سرش میاره؟ آیا دوباره زندان میافته؟ مقدمه:
یه افسانهء قدیمی میگه:«همهء ما انسانها یه نیمهء دیگه داریم؛ یعنی تمام ماها دارای دو مغز، چهار دست، چهار پا، چهار چشم و دو قلب بودیم.
و آفریده شدیم، تا توی این دنیا نیمهء خودمون رو پیدا کنیم؛ پس تا وقتی نیمهء دیگمون رو پیدا نکنیم و در آغوشش نگیریم، برای تمام عمر بیقراریم.
و این سرنوشته که مارو... من و تورو جلوی راه هم قرار میده، عزیزدلم!
خلاصه کتاب:خلاصه:
سوگند دختری که ناراحتی قلبی یار همیشگی او بوده؛ اما با مرور زمان درد قلبش را جوری دگر حس میکند، دردی از جنس نبودن عشقی که حال زیر خروار-خروار خاک است.
پاسوز این عشق از دست رفته میشود، اما سرنوشتِ او با سرنوشت عماد گره خورده!
عمادی که اوایل سوگند را به چشم دختری خراب میبیند؛ اما چه میشود که با یکدیگر همخانه میشوند؟ چه میشود که عشق جای تنفر را در قلبهایشان پُر میکند؟ مقدمه:
نمیدانم چگونه از آن جنگها و تهمتهای بیسر و ته، به اینجا رسیدیم!
به این عشق بیسر و ته.
نمیدانم چگونه دریچهی قلبی که پلمپش کرده بودم را باز کردی و خانهنشین اَبدی قلبم شدی.
اما این را میدانم؛ که میخواهمت
صادقانه، عاشقانه.
خلاصه کتاب:خلاصه:همه چیز از یک نامه شروع شد.
نامهای که شاید ناچیز باشه؛ اما ویرانگر بود!
ویرانگر زندگی مثل مایی که راحت تو چاه حرص و طمع افتادیم و کارمون شد دست و پا زدن.
و دریغ از کسی که نجاتمون بده!
ما خودمون دستایی که برای کمک به سمتمون دراز شده بود رو پس زدیم، و باید دید چطور میتونیم تنها از این چاه بیرون بیایم؟
میشه همه چیز رو به شکل اول برگردوند؟ مقدمه:وقتی یک دونه رو توی خاک میکاری، اگه بهش نرسی و بیتوجهی کنی همون زیر خاک نابود میشه، اما اگه بهش برسی و تقویتش کنی جوونه میده، رشد میکنه، سبز میشه و در آخر میشه یک درخت تنومند با یک ریشهی قوی.
حتی اگه درخت رو قطع هم کنی بازم ریشههاش مثل اول محکم میمونه.
و این حکایت عشقه!
خلاصه کتاب:خلاصه: آوا روزی که با امیرحسین قرار ملاقات داره متوجه خیانت اون میشه، اما قسمت جالب اینجاست چند روز بعد یه خواستگار عالی پیدا میشه و پدرش برای این ازدواج پا فشاری میکنه، اما اون خواستگار برای هدفی به آوا نزدیک شده.
هدفی که زندگی هردوشون رو بهم میریزه.
اون هدف چیه؟ چرا زندگیشون بهم میخوره؟
مقدمه:
زندگیای که بیتو باشد را نمیخواهم.
زندگیای که با درد باشد را نمیخواهم.
آرزوی این روزهایم بازگشت دوبارهی توست!
آرزوی این روزهایم رفتن به سوی اوست!
آروزی این روزهایم خندههای از ته دل است!
آرزوی این روزهایم رفتن این بغضهاست!
در انتظار بازگشت تو عمری گذراندهام.
در انتظار بازگشت تو اشکها ریختهام.
باز هم در انتظارت میمانم نیمهی پنهانم.
باز هم در انتظارت مینشینم نیمهی تاریکیام.
خلاصه کتاب:خلاصه:
دختری عاشق پسرعموی خودش، شرطی که مغایر اصول شخصی او است، برای ازدواج میگذارد.
او عشقش را در سینهاش نگه میدارد تا وقتی که پسرعمویش به خواستگاریاش بیاید. او به خواستگاری دخترک میآید، دخترک قبول میکند تا زن پسرک با شرایط عجیب و غریب شود.
چرا او به خواستگاری دختری که بر خلاف عقایدش است، میآید؟
آیا او که کاملاً مخالف عقاید پسرک است، خواستهی او را قبول میکند؟ مقدمه:
عشق چه بیصدا در میزند و بیباز شدن در وارد میشود.
بیانتهاترین عشق من...
سالهاست راه را برای آمدنت پر از عطر یاس کردهام، میدانستم میآیی و من چشم به راه آمدنت بودم.
آمدی و چه خوش بود آمدنت، چه انتظار در نگاهِ زیبای تو بیرنگ شد.
من سرشار از بهانه با تو بودن شدم.
کاش نگاه دل فریب تو ماندگار و همیشگی بود
و من سالها از تپش قبلم برای تو پرتوان میشدم؛ حتی اگر شایستگی ماندن در کنارت را نداشته باشم.
به خود میبالم که با تو بودن را هر چند اندک تجربه میکنم و سالها خاطرم از حضور روشن تو پر نور خواهد بود.
لحظههای با تو بودن زیبا و فراموش نشدنی است و من میخواهم مجدد زیباترین لحظهها را با تو تجربه کنم.
بیانتهاترین عشق من دوستت دارم!
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.