انجمن نویسندگی دیوان

کلبه ای برای قصه های ما

داستان منهدم موقت | آتنا ابدان کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: راهزنان دریا این‌بار به کشتی قابلی دستبرد زدند و ماحصلش دلارهایی به اندازه‌ی تک‌تک نقشه‌های هر یک برای فریب دادن دیگری‌ست، ناخدا همچنین ریسمان دسیسه‌ را در خیالش می‌بافد. از ما بین این سیزده مردِ زیاده طلب، یک نفر داوطلب می‌شود چیزی را به ناخدای پرحرص که فریب دادن برایش از همه سهل و بی‌رنج‌تر است یادآوری کند. این مرد بی‌طمع کیست؟ ناخدا ادموند از چه کسی، چه درسی خواهد گرفت؟ مقدمه: نه تقدیر و نه سرنوشت کار تاریخ است، زیر سر اوست هر چه که اینجا رخ می‌دهد، اگر امواجی هستند که با ولع کشتی‌ها را در خود حل می‌کنند پیشه‌ی خودش است، در صورت فسخ، لاشه‌اش به اسکله خواهد رسید تا آن هنگام بادبان‌ها به جهت جنوب هدایت می‌کنند و جزیره‌های ناشناخته پشت شناسنده‌ها خفا می‌شوند، فدریک بکمن به صحت می‌گوید که: «انسان درحال معامله‌ی زندگی است، هر روز.»

داستان جلل الخالق | پارمیدا سخایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: از مکانی ناشناخته برای تحقیق درباره‌ی بشر آمد بود انسان نبود؛ ولی از انسانیت بو برده بود آشنا شدن او با دخترک همه چیز را دگرگون کرد به زندگی دخترک نور و طراوت بخشید، لب‌های ترک خورده خشکیده و کبود را به خنده وادار می‌کرد از زیبایی کلمات و حرکاتش چشم‌های کم سوی دختر درشت و براق می‌شد. سرانجام این قصه‌ی زیبا چیست؟ سر آخر وداع می‌کنند یا این‌که روزشان را کنار هم شب می‌کنند؟ مقدمه: او که بود؟ از کدام سیاره به انحصار آمده بود؟ آن‌قدر انحصار طلب که قلب مرا نیز از آن خودش کرد، آخر قلب من است یا سهم اویی که نمی‌دانم چه کسی است؟ در سینه‌ام می‌تپد؛ اما بهانه به آغوش کشیدنش را دارد اراده‌ی چشم‌هایم دست خودم نیست، هر زمان که می‌بینید او را طاقت پلک زدن را از من سلب می‌کنند، حتی کنترلی بر لب‌هایم ندارم، لب‌هایی که به چهره‌ام دوخته شده با دیدنش کشیده می‌شوند و از سرخوشی و خنده یک‌ جا بند نمی‌شوند. عجیب و غریب تمرین موجودی که در زندگی خویش دیده‌‌ بودم، تو زیباترین عشق زندگی من بودی؛ اما فرصتی برای عاشقی وجود نداشت.

رمان شور سرد | نرگس دانشمندیان کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: همسرم فرد بسیار کاری و جدی‌ای بود، نمی‌توانست مکمل من شود و دنیای ما آری از فرق و تفاوت بود با این وجود نخواستم تنهایش بگذارم و سعی کردم وجه اشتراکی پیدا کنم؛ اما تلاش یک طرفه فایده‌ای نداشت. روزی که فهمیدم تلاش‌هایم ثمره‌ای نداشته و او بی‌اهمیت به تقلاهایم به من و رویای‌ بیهوده‌ای که از او در سر می‌پروراندم خیانت کرده، زندگی‌ام دگرگون شده و حالت تازه‌ای گرفت. حال چطور می‌توانم به زندگی اعتماد کنم؟! شاید لازم باشد هیچوقت به سمت مردی نروم؛ اما شاید در این میان کسی باشد که بتواند روشنی‌اش را به تاریکی این روزهایم بتاباند. او چه کسی می‌تواند باشد؟! اصلا ممکن‌ است باز هم زندگی متعجبم کند و تقدیر را جور دیگری رقم بزند؟! مقدمه: بزرگ‌ترین اشتباه زندگی‌ام را پشت سر گذاشتم تا به بهترین قسمت تقدیرم برسم. گاهی لازم است از دل جنگلی تاریک بگذری تا بتوانی در دشتی سبز و آفتابی به استراحت بپردازی. باید از دل مردابی گذشت تا شکوفه‌ای به زیبایی نیلوفر داد و قدرت را با گل‌های بزرگ و برگ‌های پهن به رخ جهان کشید. من هم میان تلخی‌ها قدم زدم تا بتوانم شیرینی انتهای مسیر را بچشم، انگار لازم بود واقعه‌ای سخت را پشت سر بگذارم تا با خوشبختی آشنا شوم. چه شادمانم از این پاهای زخمی که قرار است تو مرهمشان کنی.

رمان پایان رهگذر | رویا کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری مظلوم و آروم به اسم افرا بعد از اینکه قتل یکی از عزیزانش رو با چشم‌های خودش می‌بینه، افسردگی شدیدی می‌گیره. افرا برای اینکه حالش خوب بشه، به خونه‌ی مرجان، خونه‌ای که توی یکی از روستاهای دور افتاده‌ی ایران هست می‌ره؛ غافل از اتفاقاتی که پیش رو داره. به نظرتون سرنوشت پایان شیرینی رو برای افرا در نظر می‌گیره؟ دوستی داره که از پشت بهش خنجر بزنه یا نه؟ مقدمه: این ترانه‌ی ناسروده من است که بر لب‌هایم خشک شده؛ این آواز بی‌صدای من است که در حنجره‌ام خانه کرده و نگاه ماندگار من که تا ابد جاودان شده. سکوت من‌، راز همه‌ی ناگفته‌هایم است! من امشب راهیم؛ این سکوت بعد از من نیست. من امشب راهیم، به سرزمینی دور... به آنجایی که برای شعرهایم شنونده‌هایی باشد. به دیاری دور که به قامت بلند افراها لبخند می‌زنند.

داستان نیشا | ماهی.ر کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از دیار قریب و تنهایی که برای رسیدن به هدف‌هایش سال‌ها تلاش کرده و با هر مشکلی که بوده ساخته و هیچ‌وقت دم نزده! حالا ناگهان در اوج ناامیدی در یک مهمانی ساده با زنی آشنا می‌شود که کل زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند و باعث می‌شود تا به همه‌ی آرزوهایش برسد و همان‌جاست که می‌فهمد این تنها آرزوی شغلی‌اش نیست و با دیدن فردی همه‌ی حقایق برملا می‌شود. آن فرد چه کسی می‌تواند باشد؟ آیا این دختر موفق می‌‌شود یا نه؟ مقدمه: چرا به تو می‌گویم نشانه‌ی زندگی‌ام هستی؟ تو را که می‌بینم مشکلات و بدبختی‌هایم را از یاد می‌برم، تو را که می‌بینم صداهایی که در سرم پخش می‌شود خاموش و فرکانس آرامش مطلق تمام وجودم را در بر می‌گیرد و در مقابل برای ادامه دادن به زندگی و ساختن آینده‌ی مشترکمان مشتاق می‌شوم و تلاش می‌کنم. اشتهای کور شده‌ام را باز و دنیای سیاه و سفیدم را رنگین‌کمانی می‌کنی! در بدترین شرایط یه تو فکر می‌کنم و آرام می‌گیرم، تو همانی هستی که دردهایم، غم‌هایم، بی‌حوصلگی‌هایم، غر زدن‌ها و بدخلقی‌هایم را به جان می‌خری! هنگامی که عصبانی می‌شوم آرامم می‌کنی و سعی داری تمام لحظه‌هایی که در کنارت هستم لبخند بر لبم بنشانی. به سمت هدف‌هایم هولم می‌دهی و از پیشرفتم لذت می‌بری. تو نشانه‌ی زندگی و رسماً خود زندگی‌ام هستی.

رمان تشنه وجودش | مریم غفوری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسر عکاسی که بعد از کات کردن با اولین و آخرین عشقش، برای سرگرم کردن خودش به افتتاحِ آتلیه‌اش روی می‌آورد. بعد از هشت‌ ماه جدایی، وقتی برای آرام کردن ذهنش به آتلیه‌ می‌رود با چیزهایی مواجه می‌شود که تمام زندگی و آرامشش را تغییر می‌دهد و حتی این موضوع به جسم و روانش هم آسیب می‌رساند. چه چیزی باعث این‌ها می‌شود؟ سپهر به عشقش می‌رسد یا تشنه‌ی وجودش می‌ماند؟! مقدمه: دست‌هایم خونی‌ست آلوده به خونِ آرزوهایم! چشم‌هایم خسته‌ست گویی که دگر تاب ندارد تو را نبیند! قلبم دگر حال و هوای قبل را ندارد به‌ خاطر از دست دادن تویی که عجین شده بودی با سلول به سلول تنم. می‌توانم امید و تمامِ خودم را در این جمله برایت شرح دهم: «تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد، زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد.»

رمان بر و بحر | راحله محمدزاده معلم کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری قوی و مستقل دانشگاه مورد علاقه مادر مرحومش قبول می‌شود تا خواسته قلبی مادرش برآورده شود، او در خانواده‌ی دوست صمیمی مادرش بزرگ می‌شود و این موضوع اتفاقی از کلام خاله‌اش را می‌شنود؛ اما تقدیر گونه‌ای رقم می‌خورد که ناخواسته تحت تاثیر خواستگاری که اجباری بوده، قرار می‌گیرد جالب‌تر آن است که بدون اینکه بداند عاشق خواستگارش که همان پسرِ گستاخیست که در دانشگاه سعی در آزردن او دارد می‌شود، چه پیش می‌آید که دخترک قصه عاشق پسر گستاخ دانشگاه می‌شود؟! آیا حسِ پسرک گستاخ هم نسبت به اون همین است؟! مقدمه: من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟ یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم از سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور جوابم ندهی می‌رسد کبر و منی «سعدی»

داستان ناپلئون قدرت | پارمیدا سخایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسری فوتبالیست که نامش بر زبان همه جاریست و نزد هر قشری از جامعه محبوب است؛ اما با رعد و برقی که به زندگیش برخورد می‌کند، این محبوبیت هم از بین می‌رود. گویا برای زمین زدن او ارتشی عظیم به وجود آورده‌اند. تمرکز محبوبیت و حرفه‌ای بودن را به کل فراموش کرده و حال به دنبال فرشته‌ی نجاتش می‌گردد. آیا شما می‌توانید فرشته‌ی واقعی زندگی او را پیدا کنید؟ طوفان زندگی او می‌خوابد یا تا ابد ادامه خواهد داشت؟ مقدمه: گدایی سی سال کنار جاده‌ای می‌نشست. یک روز غریبه‌ای گذر کرد و از او پرسید: - آن چیست که رویش نشسته‌ای؟ گدا پاسخ داد: - هیچی تا زمانی که یادم می‌آید، روی همین صندوق نشسته‌ام. غریبه لب‌ زد: - آیا داخل صندوق را دیده‌ای؟ گدا جواب داد: - برای چه داخلش را ببینم؟ در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد. غریبه اصرار کرد که گدا کنجکاو شد که در صندوق را باز کرد و با ناباوری مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. من همان غریبه‌ام که چیزی ندارم به تو بدهم؛ اما می‌گویم نگاهی به درون خودت بینداز، تو دارایی خودت هستی.

رمان تابستان با لیلی | ع.حاجی زاده کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: لیلی دختری ساکت و خموش که روز‌های تابستان خویش را یکی پس از دیگری در دنیای پوچی می‌گذراند تا که با ماهی آشنا می‌شود. نقاشی حاذق که با قلمویش زندگی جدیدی را به او هدیه می‌دهد. چه کسی گفته نقاشی کار نیست و راه زندگی آدم را عوض نمی‌کند؟ نقاشی نه تنها زندگی این دو را بهتر ساخت، بلکه مسبب شروع دوستیشان بود. نقاشی کاری کرد که هر دو زندگی سابقشان را فراموش کنند، هر روز تابستان خود را با نقاشی سپری و چیز‌های بیشتری از هم کشف می‌کردند. اما مگر چه به آن‌ها گذشته بود؟ مگر چه زجرهایی کشیده بودند که از نقاشی کمک گرفتند؟ مقدمه: هر دویمان تنها قلمو و اندکی رنگ نیاز داشتیم تا زندگیمان جان بگیرد، تا دفتر گذشته‌ی دردناکی که خاطرات تیره و تاری را یادآوری می‌کرد را ببندیم و از نو شروع کنیم. بدون هیچ عذاب وجدانی برای اتفاق‌هایی که افتاده، بدون هیچ حسرتی برای فرصت‌های از دست رفته تنها من باشم، تو و تابستانی که در آن به رفاقتمان رنگ بخشیدیم. تابستانی سرنوشت‌ساز و خاطره انگیز! در آخر نامه‌ای برایت دارم؛ هیچ‌گاه نگذار از کسی که هستی دورت کنند، هیچ‌گاه نگذار زندگیت رنگ ببازد و هیچ‌گاه نگذار آرزو‌هایت خاک شوند. همیشه قلمویت برای تجدید جوهر دفترت آماده باشد!

داستان کوتاه خنده‌های سرگردان | حدیثه پیری و زهرا آراسته کاربران انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستانمون در مورد زوجیه که از نظر خودشون خوشبختی یعنی همون خونه‌ی اجاره‌ای هشتاد متری و نون‌ و پنیری که می‌تونن با پول حلال سر سفرشون بزارن؛ ولی به نظرتون زوج خوشبختمون می‌تونن تا ابد همین‌طوری بمونن؟ چیزی هست که باعث خراب شدن رابطه یا حالشون بشه؟ آیا اتفاق غیر منتظره‌ای برای زندگی دو نفرشون رخ نمی‌ده؟ مقدمه: خوشبختی یعنی همان لحظه‌های کوتاه با هم خندیدن، خوشبختی به معنای داشتن دلی ‌است که برایت بتپد. تعبیر نیک‌بختی همان دستی‌ است که می‌توانی بگیری و در کنارش درباره‌ی حل مشکلات فکر کنی. خوش‌اقبالی یعنی لحظه‌هایی که آغوشی برای گریستن، لقمه‌ای نان و سقفی در بالای سر داری. خوشبختی همیشگی نیست، بلکه لحظه‌هایی‌‌ست که می‌آید و می‌رود، یک‌جا بند نمی‌شود؛ ولی هر از چند گاهی می‌آید و سلامی می‌کند. به دنبالش نگرد، او همین حوالی‌ست، شاید در قلب اطرافیانت و یا حتی شاید در آرامش خانه‌ای که در آن هستی! «نرجس پروازی»

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.