انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه سر به زیر| کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان عشق در کوچه پس کوچه‌های تبریز؛ اواخر دهه سی. آن‌جایی که عشق کم پیدا می‌شد؛ ولی اگر پیدا می‌شد، خالصانه بود و پاک. زمرد، دختر آسیه خانوم و خواهر ابراهیم که مردی غیرتی است دل می‌بندد به فردین که پسری کوچه بازاری و ناخلف است! حالا چه می‌شود اگر یک بی‌آبرویی بزرگ پیش آید؟ مسئول این رسوایی کیست؟ مقدمه: انسان‌ها به میزان حقارتشان دروغ می‌گویند، به میزان فرهنگشان اعتماد می‌کنند، به میزان هویتشان عاشق می‌شوند و به میزان کمبودهایشان، آزارت می‌دهند... هر چه حقیرتر باشند، بیشتر دروغ می‌گویند تا حقارتشان را جبران کنند، هر چه فرهنگشان غنی‌تر باشد، بیشتر به دیگران اعتماد می کنند... هرچه هویتشان عمیق‌تر باشد در عشقشان وفادارترند و به اندازه درکشان می‌فهمند و به اندازه شعورشان، به باورها و حرف‌هایشان عمل می‌کنند... ! «منبع نامشخص»

داستان کوتاه من گرگ نیستم | مهدیه سلیمانی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: من آرتمیس، یکی از نوادگان ایزدبانوی شکار هستم. فرزندی متولد شده از طبیعت و پاکی... اما در بند خیانت‌ها و نیرنگ‌هایی که اساطیر دیگر به میان آوردند. به راستی برای چه چیز، هرا این چنین نیرنگی پدید آورد؟ مقدمه: هیچ چیز آن‌گونه که تصور می‌شود نیست. چشم‌ها دروغ می‌گویند و مغزها به اشتباه تفسیر میکنند. آنکه بد است، خوب است و آنکه خوب است بد است. پلیدی‌ها در قالب پاکی‌ها و پاکی‌ها در قالب پلیدی‌ها قرار دارند. هیچ‌وقت نمیتوانی تشخیص بدهی که من چه کسی هستم!

داستان کوتاه سبزپوشی خفته | مهدیه زارع کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: او در خانواده‌ای مرفه زندگی می‌کند؛ اما نمی‌تواند چشمانش را بر روی درد مردم جامعه‌اش ببندد. از طریق چاپخانه‌ی پدرش اخباری دلخراش که روحش را آزار می‌دهد، مردم جامعه‌اش اسیر فقر و گرسنگی هستند، دریافت می‌کند و او قادر نیست در چنین دنیایی سر کند. باید راهی وجود داشته باشد تا انگیزه و امید را در رگ خیابان‌های شهرش تزریق کند. آیا می‌تواند قدمی در راستای تحولی عظیم بردارد؟ در انتهای این اقدام چه چیزی انتظارش را می‌کشد؟ مقدمه: گاه نمی‌دانی چگونه می‌گذرد، به چه نحو رفتار می‌کنی و چه تاثیری بر مردم داری. گاه قدمی بزرگ برمی‌داریم؛ اما پایانی ناگوار در پِی دارد. در میان سیاه قلم‌های پرتره انسان‌های بزرگ، شاید تصویری کوچک از تو به یادگار بماند؛ اما ممکن است در میان چشمان مردم قاطری بی‌سر و پا باشی. چه سخت است در میان حریق‌هایی که زبانه می‌کشیدند بسوزی و چیزی از تو به یادگار نماند، جز تصویری منفور! کفر نیست اگر بگویی خدا نمی‌بیند تو را که تنها و بی‌کس به یغما می‌روی و چه می‌کنند تندخویان با تو؟!

رمان بیست سال تا تو | حدیث یعقوب‌وند کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسری از دیار شیطنت، از دیار تنگای کوچه‌های کاهگلی شهرش، پسری که مثل همه در خلسه شیرین دورانِ عاشقیِ خود قرار دارد؛ اما سایه سیاه جنگ بر سرش افکنده می‌شود و یکی از عزیزترین کسانش در خطر و جلوی گلوله‌ی دشمن قرار می‌گیرد. حال او بین دو راهی گیر افتاده یا باید به پای دخترک در آن شهر بماند و یک عمر حسرت جای خالی عزیزش را بخورد یا باید نیمه‌ِ جانش را در آن شهر تنها بگذارد و برای نجات عزیزش از عشقش دل بکند. آیا پسر، دخترک را تنها می‌گذارد و به دنبال این فرد روانه می‌شود؟ اما این فرد کیست؟ قرار است این افراد به کجا کشیده شوند؟ مقدمه: در آخرین نفس‌های واپسینِ خود برای تو می‌نویسم با قلمی سرشار از جوهر عشق! بر ورقی غمبار از نرسیدن‌هایم‌ و سفری از جنس خون، یادی مقدس در زیر جرم سنگین خاک و پارچه‌ای سفید که حتی موریانه‌ها و مورچه‌ها هم در حیرت تجزیه این یاد بر این خاک‌اند. گاهی که خود را از فکر بیرون می‌کشم و دیدگاهانم را در حین تماشای خانه روبه‌رویم غافلگیر می‌کنم، وقتی خاطرات تلخ و شیرینمان به مغزم هجوم می‌آورند، وقتی به یاد تو در رویاها سیر می‌کنم. آری، تو را هیچ گاه به دست فراموشی نسپرده‌ام، تو هنوز همان محبوبِ شیرین من هستی و من دیوانه‌وارتر از فرهاد، دیوانه توام! شاید هم مقصر اصلی داستان من بودم، نمی‌دانم... ولی با همه‌ی این‌ها شک نکن که عاشقانه می‌ستایمت!

داستان آخرین سپیده دم | حدیث آزاد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از نژاد اصیل گیلک، تک مانده در میان گرگان روس و انگلیس، موش‌هایی که هست و نیست مملکت را به یغما بردند؛ از جمله عزیز کرده‌های قلب دخترک را. این سال‌های تنهایی دخترکی نازپرورده را گرفت و شیر دختری تحویل داد که لشکری از غم‌ها به گرد پایش هم نمی‌رسند. در پی‌ سختی‌ها نشکست؛ چون کوهی استوار اندوه بر اندوه نهاد و قله کوهی عظیم از خود ساخت. بی‌خبر از کسی که ناخواسته دیوار قلب دخترک را می‌شکند و کمرش را از اندوه‌ها خم می‌کند. به راستی چه کسی از اعماق دل شوکا خبر دارد؟ در انتهای این سیاهی چه در انتظار دخترک است؟ مقدمه: بی‌‌تو با این دلتنگی چه کنم؟ با این سیاهی دلم چه کنم؟ بی‌تو با نفس کشیدن‌ها چه کنم؟ من بی‌تو با این شراره‌های تابان خورشید چه کنم؟ بی‌تو در پس‌ توی تاریک و سیاه مهتاب چه کنم؟ چرا مسیر قلبت باید جدایی و دوری تو از من باشد؟ کاش دست سرنوشت طوری دیگر برایمان رقم می‌زد، کاش دفترچه‌‌ی زندگی‌ام با نبودنت بسته نمی‌شد. کاش لحظه‌ی رفتنت غوغای دلم را برایت بازگو می‌کردم، آخر گمان می‌برم اگر از گلبرگ‌های شکفته در قلبم خبر داشتی شاید می‌ماندی، حداقل چند لحظه بیشتر! کاش هیچ‌وقت کاش‌ها وجود نداشتند. من با عطر نبودنت چه کنم؟ من تنها باری دیگر با تو نفس کشیدن را می‌خواهم؛ اما من هنوز هم باور دارم برمی‌گردی، این را من نه، قلبم زمزمه می‌کند؛ زیرا می‌دانی؟ گمان کنم دیگر عاشقت شده‌ام!

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.