انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه آسمان بی‌تو| کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: یک زندگی ساده؛ یک پسر همیشه منتظر... بعد از مدت‌ها طعم خوشبختی را چشیده بودم تا اینکه حس کردم قرار است بروی؛ همانجا فهمیدم خوشبختی‌ من تو هستی. تمامش در تو خلاصه می‌شد گلِ من. برای منی که به هیچ‌کس، حتی پدرم تکیه نکرده بودم یک دختر شد تکیه‌گاه؛ گلِ من یک کوه است پشت سرم، یک ماه است در آسمانم و رنگین کمانیست در زندگی سیاهم. مقدمه: دنیا دو روزه، حالا تو بخوای کینه و نفرت رو‌ توی خودت پرورش بدی می‌شی یه آدمی که سیاهه و همه ازش متنفرن، یا می‌تونی خوبی و مهربونی رو تو خودت پرورش بدی که همه دوسش دارن و توی قلب همه هست. تصمیم با خودته کدوم نقش رو بازی کنی. *تو نباشی انگار آسمان ماه ندارد...

داستان کوتاه حرمتی که شکست| زهرا عربان کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: همراز، دختری که مجنون‌وار دل به آدم اشتباهی باخته و تن به ازدواجی با عشقِ یک طرفه داده، در رابطه‌ای نابرابر می‌شکند و خورد می‌شود. اما آیا این شکستن او را برای همیشه از دنیا طرد می‌کند؟! آیا معشوق بی‌وفایش را تنها می‌گذارد؟! باید دید...! مقدمه: کلمات در وصف بی معرفتی یار من عاجزانه بر زمین زده می‌شوند و توان به رخ کشیدن بختِ به رنگ شبم را ندارند. عشق که از حد بگذرد به جنون وا داشته می‌شوند و چه بی‌رحمانه منِ مجنون به چشم نیامدم. این‌بار لیلی داستان مجنون شده و برای دل فکسنی و قراضه‌اش، هیچ خریداری پیدا نمی‌شود! «زهرا عربان»

داستان کوتاه یک عمر و هفت دقیقه| کیمیا مریدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: وقتی یه نفر می‌میره، مغزش تا «هفت دقیقه» زنده می‌مونه و فعالیت می‌کنه. توی اون هفت دقیقه تمام خاطرات اون فرد به شکل یه فیلم کوتاه از جلوی چشم‌هاش رد می‌شه‌. هفت دقیقه در برابر یک عمر زندگی... وقتی بهش فکر می‌کنی احساس عجیبی بهت دست می‌ده، اون هفت دقیقه قراره تلخ باشه یا شیرین؟ اگر فقط هفت دقیقه مهلت زندگی داشتیم با کی اون دقایق رو می‌گذروندیم؟ مقدمه: لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم... تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست! تا بدانی نبودنت آزارم می دهد! لمس کن نوشته‌هایی را که لمس ناشدنیست و عریان… که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد! لمس کن گونه‌هایم را که خیس اشک است و پر شیار! لمس کن لحظه‌هایم را… تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم! لمس کن این با تو نبودن‌ها را لمس کن… یک عمر و هفت دقیقه در قلبم خواهی ماند!

داستان کوتاه توطین| آیسو علیزاده کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: گاهی انسان نمی‌تواند در برابر غم سرنوشت تاب آورد و کمرش خم می‌‌شود؛ گاهی سرنوشت مرگ را برای بی‌گناه‌ترین‌ها رقم می‌زند. ساواشی که در غروب دردناک جمعه، لیلی‌اش را غرق در خون می‌بیند و او را به بیمارستان می‌رساند. اما! قلبش را همانجا، کنار دخترک جا می‌گذارد. عشقی که به‌جای خوشحالی، همراه با غم بود! زمانی که آسایش در کما به سر می‌برد، مجبور به یک ازدواج اجباری می‌شود. اما در شب عروسیشان، خبری به دستش می‌رسد که سرنوشتش را عوض می‌کند. آن خبر، چه خبری بود؟! مقدمه: به قدری ساکتم حالا؛ که انگاری؛ درونم حکم آتش‌ بس، و حالِ چشم‌هایم خوب و آرام است. به قدری ساکتم انگار؛ میان شهر قلبم، صد هزاران مُرده دارد شعر می‌گوید... ببین من ساکتم، این بغض و این آشوب، از من نیست... دلم تنگ است؟ اصلا نیست کسی را دوست می‌دارم؟ نمی‌دارم رها، آرام و معمولی؛ شبیه کلّ آدم‌ها میان موج‌ها چون قایقی؛ بی سرنشینم، بی سرانجامم... نه فکری در سرم دارم، نه عشقی در دلم، آرامِ آرامم... (نرگس صرافیان‌طوفان)

داستان کوتاه لیفون سیسیته | یسنا شکیبافر کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: «تنها»، تنها کلمه‌ای که می‌تواند اوی قبل از او را توصیف کند و«مجنون»، تنها کلمه‌ایست که می‌توان توصیف حالش کرد؛ آن هم بعد از دیدن او. اما دردی که بعد از او کشید را با هیچ کلمه‌ای نمی‌توان توصیف کرد. اصلا به یاد نمی‌آورد که قبل از او چگونه زندگی می‌کرد. و وجودش تنها یک نام شده بود؛ امیلیا! مقدمه: امشب هم همانند شب‌های دگر، ستاره‌ها چشمک‌زنان در آسمانند و من خیره به آن‌ها آرام می‌نگریستم. محبوبم، گرچه شب‌ها بعد از تو ادامه دارند؛ اما یادم نمی‌آید با چه غمی آن‌ها را به پایان رساندم. شب‌ها تمام می‌شوند و من خودم را جایی میان سیل اشک‌هایم جا می‌گذارم. کاش… کاش که لحظه‌ی آخر تو را در آغوش داشتم و هردو در آغوش هم جان می‌دادیم.

داستان کوتاه رِتخُوَیل | آیلی.ع کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: سورن، پسری که طی یک تصادف تلخ بخش مهمی از حافظه‌اش را که مربوط به دلبرکش بود را از یاد برده است، هر شب خواب دخترکی را می‌بیند که از گذشته‌ی او سرنخ‌هایی به او می‌دهد. او با متصل کردن سرنخ‌ها به خاطرات شیرینی از گذشته می‌رسد که متعلق به دلبرکش است؛ همان دلبرکی که هر شب خوابش را می‌دید. اما او قبل از او را هیچ به یاد نمی‌آوَرد. زمانی که تصمیم گرفت به دنبال لیلی گم‌ گشته‌‌اش برود، با دیدن چیزی خاطرات به یک‌باره به مغزش هجوم و حقایق دردناکی را برایش پدید می‌آورند. در پشت پرده‌ی آن تصادف چه حقایق دردناکی نهفته است؟ به چه علت پسرک قصه، خواب دلبرکش را می‌بیند؟ یعنی در گذشته چه اتفاقاتی راخ داده است؟ مقدمه: من همه جا مشتاق شده‌ام برای دیدن چشم سیاهت؛ همه جا چشم شده‌ام به دنبال تو گشتم. شدم عاشقی مجنون به دنبال لیلی‌اش؛ در خیال خود یادم آمد تو را که روزی گفتی می‌روم و پیدایم نمی‌کنی! به خود خندیدم و گفتم خیال است! شب بود، شبی آرام بود! مهتاب می‌درخشید، تو محو آسمان و من محو چشم‌هایت. اما تو رفتی و من مانده‌ام هر شب خیره به مهتاب، خاطراتت را مرور می‌کنم. من مانده‌ام به همراه خاطراتت، که شاید روزی از روزها پشیمان شوی و برگردی! (محدثه/مسکولی)

داستان کوتاه خیابان خداحافظی | مهسا.م کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: نفس عمیقی کشیدم و توی آینه نگاه کردم که لبخند از لب‌هام پر کشید؛ عروس توی آینه با اشک نگاهم می‌کرد، دستم رو زیر چشمم کشیدم و اشکی حس نکردم، تصویر توی آینه لبخند غمگینی زد و به پشت سرم اشاره کرد به جهت انگشتش نگاه کردم و چیزی ندیدم، برگشتم سمت آینه دیگه دخترک گریون توی آینه نبود و به‌جاش روی آینه حک شده‌ بود: «محکوم به مرگ» یعنی همه‌ی قصه‌ها محکوم به مرگِ؟ پس حکمت خدا چی می‌شه؟ کسی که توی جوونی میمیره آرزوهاش چی‌ می‌شن؟ مقدمه: گاهی باید ماند به پای عشق... گاهی باید رفت برای عشق... گاهی باید گذشت از عشق... گاهی باید بخشید عشق را... گاهی هم می‌خواهی به پای عشق بمانی ولی از ازل در تقدیرت رفتن نوشته شده است؛ پس باید گذشت و رفت، فقط برای عشق...

رمان ماه تابانم | ک. هاشمی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از جنس شیطنت که هنوز عشق رو تجربه نکرده بود ناگهان عاشق پسری مغرور و خودبین می‌شود و هردو عاشقانه هم‌دیگر را می‌پرستیدند، غافل از اینکه مدت ها بعد همان پسر قاتل زندگی دخترک می‌شود! اما چجوری؟! چی اتفاقی می‌افتد که پسر قاتل زندگی دخترک شیطون می‌شود؟ مقدمه: دیدی غزلی سرود؟ عاشق شده بود! انگار خودش نبود. عاشق شده بود! افتاد، شکست، زیر باران پوسید... آدم که نکشته بود! عاشق شده بود. - می‌گما عشق جان می‌دونستی برای مردن احتیاجی به کرونا ندارم! با نبودن توعه که من می‌میرم اخبار دنیا رو بیخیال... من فقط حال خوب و بد تو رو پیگیرم. «عادل سالم»

رمان معمای دل | رویا کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: آرامش، دختری که پدر و مادرش را از دست می‌دهد و تنها خواهر و برادرش برایش باقی می‌ماند؛ اما آنها هم او را ترک می‌کنند و از کنارش می‌روند. قبل این داستان‌ها آرامش شیفته پسری شده بود که اوهم او را ترک کرده بود اما طی اتفاقاتی دوباره این‌ها باهم روبه‌رو می‌شوند... واکنش آرامش با دیدن عشق قبلیش چیست؟ چاره برای تنهایی‌اش چیست؟ مقدمه: شانه‌های تو همچو صخره‌های سخت و پر غرور موج گیسوان من در این نشیب سینه می‌کشد چو آبشار نور شانه‌های تو چون حصارهای قعله‌ای عظیم رقص رشته‌های گیسوان من بر آن همچو رقص شاخه‌های بید در کف نسیم... در کنار تو ثانیه‌ها همچو باد در گلستان می‌گذرد... «فروغ فرخزاد»

رمان نازلان ماک | زینب پارسایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تپش دلیل تپیدن قلبش را بخاطر نارضایتی والدین از دست می‌دهد و اهورا عشق تپش با دختری دیگر ازدواج می‌کند و قلب تپش را خرد می‌کند. این جدایی تلخ باعث پرواز آنان رو به تباهی شد آنقدر که باعث ازدواج تپش با پسردایی‌ عاشقش شد. آیا تقدیر آنها با افراد دیگر نوشته است یا قرار است در آخر به هم برسند؟ چگونه با این جدایی کنار می‌آیند؟ ممکن است بچه‌دار شدن اهورا باعث دلسردی تپش شود؟ یا عشق روز افزون علی همسر تپش می‌تواند عشق اهورا را ریشه‌کن کند؟ مقدمه: چشم‌هایت دنیایم بود اما مرا از دیدنشان محروم کردند. چطور امکان دارد انقدر دنیا سنگ شود که دو دلباخته را از هم جدا سازد؟ چطور می‌توانم تقدیر را دور بزنم و دوباره طعم شیرین آغوشت را بچشم؟ راهی وجود دارد؟ میانبر یا حتی مسیری مخفی برای رسیدنم به تو در صورتی که روزگار متوجه‌ش نشود. کاش می‌رفتیم یک جای دور... خیلی دور؛ آنقدر دور که نتوانند ما را پیدا و تباه کنند. باهم زندگی‌ای دور از هیاهوی گوش‌خراش دنیا و آدم‌هایش می‌ساختیم و در آرامش سلطنت خود را در قلب یکدیگر شروع می‌کردیم. دلم روشن است که روزی به هم خواهیم رسید، امیدم برای دوباره با تو بودن را از دست نمی‌دهم. من غرق گناه تو شده‌ام، گناهی شیرین که نمی‌خواهم در آن توبه کنم. نرجس/پروازی

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.