خلاصه کتاب:خلاصه:
ماهرخ، دختری که زیبایی رخش حتی ماه رو متحیر میکنه، درست اولین روز مدرسهش اسیر میشه؛ اسیر دستهای کثیف یه غریبه، شاید هم آشنا! یا بهتره بگم؛ اسیر دستهای یه غریبهی آشنا میشه!
دختر کوچولوی قصمون توی اولین روز مدرسهش خانم میشه! درست توی هشت سالگی! شخصی به ظاهر مرد و مذکر جنسی دنیاش رو به آتیش کشید و حالا نفرت بزرگی توی دل دختر قصه به وجود آورده!
اون غریبهی آشنا چه کسی بوده؟!
هدف اون مرد از این تباهی چی بود؟! مقدمه:
با یادآوری دوران کودکیام، اشکهایم روان میشوند!
دورانی که برایم چیزی جز آه و ناله و اشک و گریه نداشت؛ اما نمیخواستم اینطور شود، نمیخواستم روز اول مدرسهام روز قتلم شود! روز قتل دخترانگیام، روز قتل تمام رویاهای صورتی و روز قتل خندهام!
جامهای که سرنوشت برایم دوخت، به تن نحیف و کوچکم زیادی بزرگ بود!
از همان روزها کینه در دلم روان شد؛ کینه از آدمها! کینه از جنسهای مذکر به ظاهر مرد!
اما با این حال پیروز شدم؛ پیروز محو کردن فریادهایم در سکوت!
خلاصه کتاب:خلاصه:
منی که در پر قو بزرگ شده بودم و همیشه همه چیز در اختیارم بوده است عاشق اویی شدم که از خود خانواده دارد؛ اما باز هم باید به دست میآوردم و از آن خود میکردمش! مثل همیشه این قدرت من بود.
و اما چگونه امیر را راضی کنم تا مرا هم در باغچه کوچک قلبش راه دهد؟! راه وارد شدن به زندگی او چیست؟ آیا موفق خواهم شد تا قلبش را تسخیر کنم؟! مقدمه:
دل دادم به نگاهی که از خود صاحب داشت و اما منی که خواهان لمس دستانش هستم.
قلبم را چه کنم که با دیدنش عالم و آدم را از شور و شوقش مطلع میسازد و چیزی نمانده است تا مرا انگشت نمای خاص و عام کند!
میخواهمت، حتی اگر نیمی از وجودت متعلق به دیگری باشد، حتی اگر در قلبت گوشهای کوچک در اختیارم بگذاری و تنها یک دستت دستانم را بگیرد.
شریک میشوم تو را با دیگری! چرا که همین نصف قلبت هم برایم کافیست. میتوانم سالها در گوشهای دنج بنشینم و به موسیقی گوشنوازش گوش بسپارم.
«نرجس پروازی»
خلاصه کتاب: خلاصه:
زندگی آروم و عادیم با مراسم خواستگاریای متلاطم شد.
مردی خواستار من بود که هیچ چیز کم نداشت؛ کیسی مناسب برای هر دختر دم بخت اما موردی وجود داشت که دلم رو ناراضی میکرد.
زندگی الان اون چیزی در خود نهاده که زندگی آینده من رو سخت و دشوار میکنه.
چه چیزی در زندگیش وجود داره که میتونه دل من رو برای ازدواج با او مخالف کنه؟ آیا اینکه میگن عشق پس از ازدواج رخ میده واقعیت داره؟ ممکنه برای من هم رخ بده؟! مقدمه:
داستان زندگیمون از یک روز تلخ شروع شد و در یک روز تلخ دیگه به پایان رسید؛ روزی که قلبم رو شعلهور کرد و تو رو سوزوند به نحوی که خاکسترهات کنارم جا گرفتن.
خندههای شیرین لبهام با اومدن اشکهام به تلخترین شور ممکن رسید! دیگه اون دختری که با تمام وجودش خواستن رو تجربه کرد نیست.
میخندم اما تلخ، تلاش میکنم اما بی هدف!میجنگم اما بدون مبارز!
گردن ما فقط با بغض کلفت شده! درسته که پایان قشنگی نداشتیم اما داستان قشنگی رو رقم زدیم؛
من زمانی باختم که در دریای اعتماد غرق شدم.
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیامرسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است.
دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان میتوانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.