انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان جسدی با چشم باز | ونوس عبادی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: آنیل بعد از سختی‌های زیادی که برای گرفتن رتبه‌ای عالی پشت سر گذاشته، توی شبی که جواب کنکور‌ها روی سایت رفته وارد صفحه جواب‌ها می‌شه تا ثمره دست رنجش رو ببینه، اما این روز از ابتدا بد آغاز شده بود. آیا جمله پس از تاریکی سپیدی‌ست برای دختر ما هم صدق می‌کنه؟ یا شاید تاریکی و تاریکی و تاریکی توی اون شب وهم‌انگیز مهمون دخترمون خواهد بود و تا ابدیت بمونه! چطور می‌شه که موفقیت‌ها بی‌ثمر می‌مونن؟ این بازی تلخ روزگار تا کی ادامه پیدا خواهد کرد؟ آیا وقتش بود؟ وقت تباه کردن تلاش‌هایی که قرار بود موفقیت‌های پی‌درپی‌ای رو همراه خودش داشته باشه... مقدمه: از ابتدا این روز را شوم و تاریک نوشته بودند، از ابتدا قرار نبود بشود. بر پیشانی‌ام از ابتدا بد خط نوشته بودند «آمده است که عذاب بکشد و تباه شود.» در جنگ‌ها و بلبشو‌های زندگی پیروز میدان شدم اما وقتی از ابتدا برنده را معین کرده‌اند، نمی‌شود کاری کرد. نه من و نه تو نمی‌دانیم تا کی قرار است با دست‌هایی دردآلود از میدان خونین نبرد بیرون بیاییم، اما با آنکه مطلعیم در آخر این مسیر سنگلاخی چیزی جز مرگ به انتظارمان ننشسته است؛ باز هم برای موفقیت‌های بیشتر و پیروزی‌های پی‌درپی می‌جنگیم و به خاک و خون می‌کشیم تقدیر را... غافل از آنکه مرگ درست بیخ گوشمان نشسته است... «نرجس پروازی»

داستان نفس های مصنوعی | نرجس غلام نژاد ( نرجس پروازی) کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: در تکاپوی مهیاسازی تولدی بی‌نظیر برای فرزندش بود، تدارکات زیادی دیده و به قولی سنگ تمام گذاشته بود. تمام علایق پسرش را تهیه کرده و خانه را زینت بخشیده بود. همه چیز عالی پیش می‌رفت تا اینکه همه چیز خراب شد! چه اتفاقی می‌تواند تمام این تدارکات را خراب کند؟ چه چیزی می‌تواند عامل پریشان حالی این مادرمان شود و تولد به غمی بزرگ بدل شود؟ مقدمه: بهترین‌ها را تدارک دیدم، برای شنیدن صدای خنده‌ها و قهقهه‌های کودکانه‌ات، برای پایکوبی و بالا و پایین پریدن‌های شادمانه‌ات، برای خوشحالی‌ات همه چیز را مهیا کرده‌ام. کافیست شمع‌ها را فوت کنی تا صد و بیست سال زنده بمانی اما... شمع‌ها هم در حسرت فوت شدن تمام شدند ولی طمع خاموش شدن را نچشیدند؛ همانند بادکنک‌هایی که در حسرت بازی کردن مانند و با بلند‌ترین صدای ممکن بغضشان ترکید، مثل هدایایی که افسوس باز شدن را خوردند و در آرزوی دیدن صورت ذوق‌زده‌ات به اعماق زباله‌ها پرتاب شدند. همانند منی که در حسرت دیدنت مردم و نفس‌هایی مشقی وجودم را به اسارت گرفتند.

داستان ذئب | کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: از دل کوچه‌های قدیمی و خانه‌های بی‌زرق و برق. مردمی که زندگی‌شان به سختی می‌گذرد و دست به هرکاری می‌زنند تا کمی آسودگی داشته باشند‌. یاسین پسر جوانی که در بین همین مردم زندگی می‌کند با یک اشتباه زندگی‌اش را نابود می‌کند. یاسین دست به کاری می‌زند که برایش بهای سنگینی دارد! اشتباه یاسین جبرانی دارد؟ خوشی زندگی او را می‌گیرد؟ مقدمه: انسان در خطا و اشتباه غرق است. از اولش هم همین بود و همین هم ادامه خواهد داشت. با یک وسوسه زندگی‌اش را نابود می‌کند و همچنان گله دارد. وقتی آدم‌ها خود به خود رحم نمی‌کنند از دیگران چه انتظار؟ آنی که بتواند در برابر وسوسه مقاومت کند «آدم» است و بقیه دیگر «انسان» که سست است. انسان همه جا ریخته و آدم کمیاب است، اشتباه‌ها همه جا ریخته و وسوسه نشدن محال است آن هم برای آدمی که با «وسوسه» در زندگی فعلی‌اش است...

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.