انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
رمان بختی به رنگ شب(فصل اول)| سارینا درگی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان محور زندگی هلیا می‌گذره دختری که توسط عشقش ترک شده و اجبارا بچش رو سقط کرده ولی حالا کیان برگشته و تازه متوجه میشه هلیا باردار بوده و از اینکه بچه رو سقط کرده به شدت عصبانیه و این تازه اول تقدیر شوم و تاریک هلیاست... کیان چه عکسالعملی نشون میده؟ بعد از این چه ماجراهای تلخ دیگه ای قراره رخ بده که زندکی هلیا رو به چالش میکشه؟ مقدمه: قدم‌هایم اشتباه بوده‌اند یا از ابتدا تباهی و تاریکی بر روی زندگی‌ام سایه انداخته بودند؟ چه کرده بودم که این مجازاتش بود؟ درد و عذاب و ردائت تنها چیزهاییست که در زندگی با آنها مواجه می‌شوم. لااقل تو در کنارم بمان، راه خوشبختی را نشانم بده حتی اگر قرار باشد مدت کوتاهی را در آنجا اتراق کنیم. نگذار بی‌هیچ خاطره خوبی از این دنیا بروم و حسرت شادی کردن را بچشم. سزاوار مدتی با آرامش زیستن هستم تو آن را به من هدیه کن. روزهایی خوشی را برایم بساز که حتی اگر تلخی روزگار به سراغم آمد باز هم خوشنود باشم از اینکه وقتی را شاد زیسته‌ام. نرجس/پروازی

داستان هل میشیگان| زهرا هزارسی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب:

خلاصه: داستان ما در مورد دختری که نه قراره از خانواده ثروتمندی باشه و نه منتظر شاهزاده بر اسب سفیدِ! پری قصه ما خودش برای نزدیک شدن به شاهزاده قصه اقدام می کنه که همین زندگیش رو تغییر می‌ده؛ روستایی که قراره جون پری و دوست‌هاش رو به بازی بگیره! آیا پری از اون روستای نفرین شده با دوست‌هاش زنده بیرون میان؟

مقدمه: تمام حالات ممکن را از نظر گذراندم، این که شاید از لبه تنه درخت به پایین سقوط کنم! این که به‌خاطر پوسیده بودن تنه درخت، ناگهان تنه پودر شود! این که پایم گیر کند! این که آخر آخرش مرگ است! آرام پا جلو گذاشتم، آرام قدم برداشتم. میان آن دره رودی خروشان بود، یک رودخانه با عمق زیاد که اگر درونش می‌افتادم دیگر زنده ماندنم...

رمان خیلی مظلومی لعنتی | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: در مورد دختریِ که با پدرش زندگی می‌کنه، رابطه خیلی خوبی باهم دارن، دختر قصه در حالی که تخسِ و پررو اما پاش برسه خیلی مظلوم می‌شه. روزها پشت سر هم می‌گذره و دختر قصه‌مون مشغول دوست پسر بازی و‌ کلکل با پدر پایه‌شِ تا اینکه اتفاقی پیش میاد و باعث می‌شه زندگی دختر قصه‌مون تغییر کنه. به نظرتون اون تغییر چیه؟ آیا اون تغییر باعث خوشبختی دختر قصه‌مون می‌شه یا بدبختی‌؟ مقدمه: زندگی خودم را داشتم، پی خوش گذرانی و گشت و گذار بودم، راضی بودم. هدفی نداشتم و روزها پی در پی می‌گذشتند. اما با آمدن تو به کل تغییر کرد، با این حال سعی می‌کنم با این تغییر کنار بیایم ولی... مگر تو چه داشتی که این همه تغییر در زندگی من ایجاد شد؟ گاهی با اتفاق‌هایی که پیش می‌آمد با خود می‌گفتم: « کاش به دنیا نمی‌آمدم» و گاهی می‌گفتم: « خدایا شکر، بابت تمام اتفاقات، شادی‌ها، غم‌ها و...»

داستان کوتاه باوانه کم | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تو زبان کوردی «باوانە کم» معنی خیلی قشنگی می‌ده یعنی «یه جوری تو وجودم ریشه کردی که انگار تیکه‌ای از وجودمی...» داستانمون در مورد دو عاشقِ، دو معشوق که می‌خوان باهم ازدواج کنن؛ اما سرنوشت اجازه نمی‌ده، درست روز عروسی داماد کشته می‌شه و عروس بی‌دوماد می‌شه. چند روز بعد از این اتفاق دوباره می‌خوان عروس رو شوهر بدن که با اتفاقی که می‌افته همه غافلگیر می‌شن. اما سوال اینجاست، کی دوماد رو به قتل رسوند؟ برای چی این کار رو کرد؟ اون اتفاق غافلگیر کننده توی عروسی دوم چی بود؟ مقدمه: منم‌و راز دل شوم و سیه بخت دلم! منم‌و عشق شکست خورده و زنجیر دلم! منم‌و حسرت عشقه بی‌حکم دلم! منم‌و انتظاری در طلب یار دلم! منم‌و من که پوچ است و در خواب دلم... پیوسته از این تن طلبکار است دلم! این منم گیج، دو قطبی یه‌جور! که تمنای دلت هست به هنگام دلم هرکجا هست نگاهت باز اینگونه... عاشق قلب سیاهت اما هست دلم و در آخر از همه دنیا گله دارد دلم...

داستان کوتاه من گرگ نیستم | مهدیه سلیمانی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: من آرتمیس، یکی از نوادگان ایزدبانوی شکار هستم. فرزندی متولد شده از طبیعت و پاکی... اما در بند خیانت‌ها و نیرنگ‌هایی که اساطیر دیگر به میان آوردند. به راستی برای چه چیز، هرا این چنین نیرنگی پدید آورد؟ مقدمه: هیچ چیز آن‌گونه که تصور می‌شود نیست. چشم‌ها دروغ می‌گویند و مغزها به اشتباه تفسیر میکنند. آنکه بد است، خوب است و آنکه خوب است بد است. پلیدی‌ها در قالب پاکی‌ها و پاکی‌ها در قالب پلیدی‌ها قرار دارند. هیچ‌وقت نمیتوانی تشخیص بدهی که من چه کسی هستم!

داستان ایست نبض | سارینا صادقی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: زندگی دختری که به دست زمانه تباه شد، سرنوشتی که با دستان اطرافیان و حرف‌هایشان رقم خورد؛ سعی به تغییر با دل آن‌ها داشت اما غافل از اینکه دل منحوسشان را کسی خریدار نبود جز این دخترک... تاوان دل سوزمندش چه بود مگر؟! مقدمه: پشت این دریچه‌ها دیوارهای بلند سکوت چون بغض یک نگاه پنجه می‌کشند به روح... در غربت تن‌های خسته که عشق را در پستوی قلب‌ها کشته‌اند تو از پنجره شب گذر کن که من، جانم پشت این دریچه‌های وهم در انتظار تلافی احساس و شرم فسرده است... «سیلویا اسفندیاری-پنجره شب» آیدی روبیکا و اینستاگرام نویسنده: s__sadeghi84

رمان تنخواه | ستایش انصاری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب:

خلاصه: زنی بخاطر مزه ثروت هنگفتی به مردی نزدیک می‌شه و زندگیش رو به آتش می‌کشه. مدتی بعد باز هم برای بدست آوردن کاغذهای پول و طمع داشتن قدرت دست به هر کاری می‌زنه. پسرخوانده‌هاش به عنوان پلیس مقابلش می‌ایستن. غم قتل مادرشون به دست اون زن توی گذشته و بعد دور کردن پدرشون از پسرها انگیزه اون‌ها رو بیشتر می‌کنه. برنده این بازی چه کسیه؟ چه کسی تسلیم می‌شه؟ مقدمه: وقتی توی اوج خوشبختی هستی همیشه یه اتفاقی از راه می‌رسه که بهت بگه نه از این خبرها نیست. زندگی آرومت رو با توفان به گند می‌کشه. توفان... توفان که میاد دیگه توجه به اینکه چی سر راهش هست یا نیست نداره و همه چی رو توی خودش می‌کشه و نابود می‌کنه. خوب یا بد، خوشگل یا زشت فرقی نمی‌کنه. مقاومت در مقابلش سخته ولی غیرممکن نیست؛ پس چه بهتر که ریسک کنی و مقاوم باشی.

داستان بلند طلوع سلاست | فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان| فاطیما سالمی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: جنون، بیماری که گاه و بی‌گاه در بیمار پدیدار می‌شود. اول با درد و تشنگی غیرقابل باور شروع و در نهایت با کشت و کشتار مردم تمام می‌شود. نه صبر کنید، این یک بیماری نیست! نفرین، آری این اسم بیشتر به او می‌آید. نفرینی مخوف که نسل به نسل در یک خاندان چرخید و در نهایت به او رسید. اویی که تمام عمرش را صرف پیدا کردن یک درمان برای جنونش و گشتن به دنبال آن فرد کرد؛ اما چه شد؟ چرا تمام آن چیزهایی که به دنبالشان بود در مشت آن دخترک اشرافی است؟ دختری که در طول روز یک بانوی با وقار و متشخص است و در شب که می‌داند؟ مقدمه: مراقب باشید، چرا که ممکن است او شما را به عنوان قربانیِ بعدی خود برگزیند. نیمه شب‌ها در و پنجره‌ی خانه‌ را قفل کنید و به هیچ وجه به بیرون از خانه نگاه نکنید. او در نیمه‌ شب‌ها بیرون می‌آید، با خنجری خونین و چشم‌هایی سرخ رنگ که از شدت جنون می‌درخشند؛ آرام‌آرام با قدم‌هایی نامنظم جلو می‌آید و در یک آن تمام کسانی را که در مقابلش قرار داشته باشند تکه پاره می‌کند. تنها چیزی که می‌تواند عطش آن هیولای مخوف را سرکوب کند، خون است و بس! در حالی که خون از سر و رویش چکه می‌کند در راس اجساد می‌ایستد و با دیوانگی از سر لذت قهقهه می‌زند. این جنون است، جنونی که برای تمام طول عمرش بر قلب و ذهن او سایه انداخت است.

رمان قلمرو صورتی | یاسمن موسوی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تسا برای رسیدن به رویای خون‌آشام شدنش دست به هرکاری می‌زنه. رویاهای فانتزی بزرگی داره که رسیدن بهشون غیر ممکنه؛ اما اون بی‌خیال نمی‌شه و همراه با دوستش تصمیم می‌گیرن به یه دزدی بزرگ برن و چیزی رو به دست بیارن که بتونه این آرزو رو برآورده کنن. اون چیه؟ ممکنه این رویاها و آرزوها باعث بشن به دردسر بیفته؟ آیا در آخر به اون رویاهای فانتزی خودش دست میابه؟ مقدمه: به دنبال رویایی دست نیافتنی دویدم؛ سوار ابر خیال شدم و از بلندای کوه حقیقت به جهان خیره شدم، راهی برای پرواز بر فراز دریای رویا یافتم و همسفر قاصدک‌های خونین شدم. من به دنبال رویایی غیر ممکن بی‌توجه به آنکه می‌شود یا نه دویدم. روزهایی را می‌دیدم که ملکه‌ی دنیای صورتی خویش هستم؛ لباسی از برگ گل به تن دارم و رگه‌ای خون از گوشه‌ی لب‌هایم خودنمایی می‌کند. همه گفتند نمی‌شود اما من زاده شدم تا کاغذ نمی‌شود و نداریم را دور انداخته و برگه‌ی دستیابی و موفقیت را نمایان کنم. چطور و چگونه مهم نیست، تنها مهم این است که اثبات کنم می‌شود در جهانی صورتی پادشاهی کرد. «نرجس‌پروازی»

رمان خشم و شرم | زهرا اسماعیل زاده کاربر انجمن دی‌وان

خلاصه کتاب:   خلاصه: جاویدشایانفر، مردی که از سنگ است و وجودش از نفرت پر شده، نفرتش از کیست؟ اصلا بخاطر چیست؟ فکرش فقط هدف خوف انگیزش است! هدفش تک دختر و تک فرزند خانواده رضایی‌ها؛ دختری بی‌گناه که از راز بزرگی که باعث هدف جاوید شده است خبر ندارد و بازی زندگی نیز قصد دارد خودش را هم وارد کینه‌ای دیرینه کند‌. هویت جاویدشایانفر به وقتش پدیدار می‌شود، هویتی که دوئل بزرگی را در خود نحفته، جاوید کیست؟ جاوید برای انتقامش دست از دخترک می‌کشد یا او را هم وارد این نفرت و کینه می‌کند؟ مقدمه: منه بی‌جان را بغل بگیر بی‌رحم من. بگذار لحظه‌ای هم که شده است در بین حصار بازوانت اسیر شوم. دل یخ زده‌ام را آب کن، همان‌طور که من قول داده‌ام دل سنگت را نرم کنم. کوچه‌های شهر را اشک ریختم، دیگر چیزی جز تو دوای دردم نیست! سردم است پس دست‌هایت کجاست؟ روز‌ها و شب‌هایم پر از بی‌کسیست، کاش بدانی و پناهم دهی. شرم دارم اگر بگویم زِ خشم تو ترس دارم. من اسیرم، همان اسیری که وابسته زندان آغوش توست؛ تو آن دیوانه‌ و من آن بی‌گناه.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.