انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه دریده شده| کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: میلاد، پسری که زندگی‌اش با گذشته شومش عجین شده؛ گذشته‌ای که هیچ‌کس نمی‌داند چیست و حتی کسی از آن خبر ندارد. سال‌ها می‌گذرد و حالا میلاد نوجوان، یک جوان رعنا شده است. او سعی در نادیده گرفتن دارد ولی قلبش دریده شده است، تمام وجودش در چنگال گذشته تکه و پاره شده است. چه درگذشته این پسر است که او را رها نمی‌کند؟ مقدمه: زمان می‌گذرد... هیچ‌گاه مکث نمی‌کند و راه خود را ادامه می‌دهد. مغز دفتر یادداشتی بود برای حک تک‌تک خاطرات در هر برهه زمانی. خاطرات خوب، با مداد خاکستری و خاطرات بد، با خودکار سیاه نوشته شده‌اند. مغزم درد می‌کند؛ این حجم از درد، برای یک دفترچه یادداشت هم زیادی است! *من، برای ماه‌ها خودم نبودم و هیچ‌کس متوجه نشد

رمان درد آشام | معصومه مرادی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از جنس سرما و گردباد، اما حل شده در آرامشی که متعلق به قبل از طوفان است. دخترمون حافظه‌اش رو از دست داده ولی باز هم نگاه یخی و همیشه برنده‌ش روی صورتش خودنمایی می‌کند. اگر این انبار باروت پنهان شده با جرقه‌ای آتش بگیرد و حافظه پاک شده دختر بازیابی شود چه بلایی سر شیطان صفت‌هایی که زندگی‌اش تبدیل به خاکستر کرده‌اند می‌افتد؟ آیا دخترمون حافظه‌ش رو به دست میاره؟ چه زمان؟ ممکنه درست وقتی حافظه‌ش رو به دست بیاره که تصمیم به شروعی دوباره گرفته؟ ممکنه به کسی دل ببنده که نباید؟ این حافظه پاک شده چه عواقبی براش داره؟ مقدمه: به سیاهی کشاندند مرا و در عمق تباهی رهایم کردند. با خود و قلب شکسته‌ام عهد و پیمان بسته‌ام به خاک و خون بکشم آن کسی را که زندگی‌ام را خاکستری کرد. قلبم را تا اطلاع ثانوی زیر نقاب خشم و نفرت مخفی می‌کنم، حتی وقتی خاطره‌ای برای به یاد آوردن ندارم این ماموریت را رها نمی‌کنم. قلبم را از سر چهاراه پیدا نکرده‌ام که بگذارم بشکنندش و زندگی‌ام را بارها به من نمی‌بخشند که بگذارم آن‌ را به گند بکشی. پس نزدیکم نشو چون وقتی انبار باروت خاطراتم با جرقه‌ای شعله بکشد و آشکار شود اولین نفر تو را خواهم سوزاند و دومینو وار جلو خواهم رفت. نرجس/پروازی

داستان کوتاه کافه با یار بیایید | هناس کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: کافه‌ی با یار بیایید قوانینی مختص خود دارد. افراد تنها و یا با معشوقه‌ای جدید حق ورود به آن مکان را ندارند و من یک‌ بار سهمم را استفاده کردم. اکنون مجبورم روی نیمکت رو‌به‌روی کافه بنشینم و عاشق‌هایی که دست در دست هم می‌آیند و با عشق به یکدیگر خیره می‌شوند را بنگرم و به حوالی دست‌هایش هنگامی که دور فنجان کاپوچینوی سرد شده حلقه می‌شد، بروم. آیا ورق سرنوشت باز می‌گردد یا تقدیر من با جدایی طرح رفاقت ریخته است؟ مقدمه: لبخند تو عشق است ولی با همگان نه با ما به از این باش ولی با دیگران نه رسوایی راز دلت از چشم تو پیداست خواندم ز دلت آری و گفتی به زبان نه زیبایی هر عشق به بی‌نام و نشانی‌ست ما طالب عشقیم ولی نام و نشان نه می‌خواستم آتش بزنم شهر غزل را وقتی سخن عشق تو آمد به میان نه حالا که قرار است به دست تو بمیرم خنجر بزن ای دوست ولی زخم زبان نه.

داستان بلند رفاه به رسم سلاست | پارمیدا سخایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: گروه پلیسی که تمام سرنخ‌ها برای حل یک پرونده را درست مثل پازل کنار هم چیده و برندهٔ میدان بودند. با هوشیاری تمام هر پرونده‌ای را حل می‌کردند؛ اما بالاخره همیشه شانس با آن‌ها همراه نبود. یکی از پرونده‌ها بدترین حالت ممکن را داشت، کسی که تمام گفته‌ها و نوشته‌هایش به واقعیت نزدیک می‌شد؛ درست مانند بازی شطرنج! تمام مردم سرباز و مطیع او بودند، کارش همین بود، در مبهم گذاشتن پلیس. سرنوشت این پرونده سیاه چیست؟ آیا پایان این پرونده راهی به جز مرگ هم دارد؟! مقدمه: افسانه‌ای وجود دارد که می‌گوید: «افرادی وجود داشتند که سالیان دراز در زمین زندگی کرده‌اند، آن‌ها هرگز غمگین نمی‌شدند و هیچ مشکلی نداشتند، همیشه خندان بوده‌اند و بی‌خبر از عالم بر طبل شادی می‌کوبیدند. یک شب همگی از خدا می‌خواهند که از سرنوشت و اتفاقات پیش‌رویشان به آن‌ها خبر دهد. همگی دست به دنیا می‌شوند و یک دل، خواسته‌های خویش را به او می‌گویند؛ اما زمانی که نابودی نسل خود را دیدند خود را سلاخی کردند، آن‌ها از آینده خویش باخبر شده بودند.» به راستی که دانستن آینده نه تنها سودی برای افراد ندارد؛ بلکه باعث نابودی روح آن‌ها می‌شود. چیست این آیندهٔ مبهم که هر لحظه به ما نزدیک می‌شود؟!

داستان کوتاه طیران شماره 721| چشم دو رنگ کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: مردی که از عشق و عاشقی چیزی سر درنمی‌آورد، ولی امان از آن روزی که عاشق شد، عاشق زنی که حال فکر می‌کند در سقوط هواپیما از دستش داده است، درحالی که این دسیسه‌ای است برای کشاندن رئیس مافیا به جایی که نباید آنجا باشد. چطور آن دُردانه‌ی رئیس مافیا نجات پیدا می‌کند؟ آیا کسی که خود را دشمن می‌پندارد واقعا بد خواه رئیس مافیای ما است؟ مقدمه: شمیمی که به مشامم می‌رسد بوی عاشقی است! بوی تنت را می‌دهد، بوی یاس بین موهایت! مرا یاد شعر رضا بهرامی می‌اندازد که می‌گوید: - دگر بعد تو عاشقی ممنوع/ زندگی ممنوع/ دیوانگی ممنوع است/ دگر بعد تو حال خوش ممنوع/ فال خوش ممنوع/ دلداگی ممنوع است! آخر کجا سقوط کردی که هرچه گشتم نیافتمت جانان من؟ و وقتی پیدایت کردم که خود از خود نمی‌شناختم! آخر از جنس چه بودی که این چنین با چشمانت جادویم کردی؟ این چه دردسری است که معتادانه عاشقش هستم؟

داستان کوتاه ناشناسی در قالب دوست | رقیه سپهری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری که با آمدن زنی به همسایگی آن‌ها اتفاقات عجیب زندگی‌اش آغاز می‌شود. فردی که از او درخواست دوستی می‌کند و ادعا دارد فرزند آن خانم همسایه است در حالی که آن خانم ادعا می‌کند فرزندی ندارد! معمایی که در این میان رخ می‌دهد و کسانی که در تکاپو برای حل این معما هستند، معمایی که کسی نمی‌داند حل شدنی است یا خیر؟ آن فرد کیست؟ هدف او از دوست شدن با دختر داستان چه می‌تواند باشد؟ مقدمه: سوتفاهم، موضوعی که شاید برای خیلی‌ها اتفاق بیفتد، شاید ما هم درباره او اشتباه کرده باشیم، شاید هدف او را اشتباه فهمیده باشیم، شاید ما او را بازی داده باشیم، شاید هم او ما را بازی داده باشد، شاید ما به او دروغ گفته باشیم، شاید هم او به ما دروغ گفته باشد، شاید برای یافتن برخی پاسخ‌ها فقط باید سوال کرد. اما از چه کسی؟ اگر برخی سوال‌ها عاقبت بدی داشته باشند چه؟

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.