انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
رمان معمای دل | رویا کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: آرامش، دختری که پدر و مادرش را از دست می‌دهد و تنها خواهر و برادرش برایش باقی می‌ماند؛ اما آنها هم او را ترک می‌کنند و از کنارش می‌روند. قبل این داستان‌ها آرامش شیفته پسری شده بود که اوهم او را ترک کرده بود اما طی اتفاقاتی دوباره این‌ها باهم روبه‌رو می‌شوند... واکنش آرامش با دیدن عشق قبلیش چیست؟ چاره برای تنهایی‌اش چیست؟ مقدمه: شانه‌های تو همچو صخره‌های سخت و پر غرور موج گیسوان من در این نشیب سینه می‌کشد چو آبشار نور شانه‌های تو چون حصارهای قعله‌ای عظیم رقص رشته‌های گیسوان من بر آن همچو رقص شاخه‌های بید در کف نسیم... در کنار تو ثانیه‌ها همچو باد در گلستان می‌گذرد... «فروغ فرخزاد»

رمان نازلان ماک | زینب پارسایی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تپش دلیل تپیدن قلبش را بخاطر نارضایتی والدین از دست می‌دهد و اهورا عشق تپش با دختری دیگر ازدواج می‌کند و قلب تپش را خرد می‌کند. این جدایی تلخ باعث پرواز آنان رو به تباهی شد آنقدر که باعث ازدواج تپش با پسردایی‌ عاشقش شد. آیا تقدیر آنها با افراد دیگر نوشته است یا قرار است در آخر به هم برسند؟ چگونه با این جدایی کنار می‌آیند؟ ممکن است بچه‌دار شدن اهورا باعث دلسردی تپش شود؟ یا عشق روز افزون علی همسر تپش می‌تواند عشق اهورا را ریشه‌کن کند؟ مقدمه: چشم‌هایت دنیایم بود اما مرا از دیدنشان محروم کردند. چطور امکان دارد انقدر دنیا سنگ شود که دو دلباخته را از هم جدا سازد؟ چطور می‌توانم تقدیر را دور بزنم و دوباره طعم شیرین آغوشت را بچشم؟ راهی وجود دارد؟ میانبر یا حتی مسیری مخفی برای رسیدنم به تو در صورتی که روزگار متوجه‌ش نشود. کاش می‌رفتیم یک جای دور... خیلی دور؛ آنقدر دور که نتوانند ما را پیدا و تباه کنند. باهم زندگی‌ای دور از هیاهوی گوش‌خراش دنیا و آدم‌هایش می‌ساختیم و در آرامش سلطنت خود را در قلب یکدیگر شروع می‌کردیم. دلم روشن است که روزی به هم خواهیم رسید، امیدم برای دوباره با تو بودن را از دست نمی‌دهم. من غرق گناه تو شده‌ام، گناهی شیرین که نمی‌خواهم در آن توبه کنم. نرجس/پروازی

رمان ناجی بلورین | شیدا امانی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: بلور، شکننده‌ترین زیوره؛ اما در عین شکننده‌گی‌ش، برنده و خطرناکه. گاهی می‌تونه زندگی آدمی رو نجات بده و گاهی می‌تونه زندگیش رو به خطر بندازه. یه موقع هایی‌هم با ظاهر دلفریب‌ش دل هزاران نفر رو می‌بره. مهم اینه چطوری استفاده بشه! اما اصلا ناجی بلورین کیه؟ چه اتفاقاتی باعث بلورین شدن‌ش می‌شه؟ مقدمه: و اما منی که تنها یک تلنگر برای مغزم کافی بود، تا از هم گسسته شود. در چاه تو با طناب پوسیده رفته بودم و در بین راه، نه راه پس داشتم و نه راه پیش! طناب به دور گردنم می‌انداختی آنقدر درد نداشت ناجیه آهن‌نما و بلورین! و درآخر همچنان من بودم، من بودم و من!

داستان تنهایی در ابهام | فاطمه زهرا حسنی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: چشمانش مانند همیشه پر از بغض بود، پر از حرف‌های ناگفته، حرف‌هایی که در این چند سال در صندقچه‌ی اصرار قلبش نگهداری کرد. او همیشه ساکت و آرام و با چشمان دکمه‌ای‌اش به رفت و آمد مردم می‌نگرید. گاهی از غصه و تنهایی آه می‌کشید و گاهی هم حسرت، حسرت از اینکه چرا نمی‌تواند مانند بقیه از این بند رهایی پیدا کند؟ با خود فکر می‌کرد شاید من لیاقت کسی را ندارم، یا زشت و بد قیافه باشم که هیچ‌کس حاضر نمی‌شود من را با خود ببرد. دگر در این چهار دیواری خسته شده بود هر روز دوستانش کمتر و کمتر می‌شدند و تا الان که دیگر کسی نماند و فقط او ماند و یک دنیا تنهایی و ابهام. دلیل تنهایی عروسک چه بود؟ چرا همیشه غمگین و ناامید بود؟ مقدمه: گاهی اوقات تنهایی مانند رفیقی می‌شود که همیشه همراه تو است. جوری به آن عادت میکنی که انگار از این تولد تنها به دنیا آمدی و تنها زندگی کردی. اما بعضی اوقات جوری تنهایی تمام زندگی‌ات را احاطه‌ می‌کند که فکر میکنی جزئی از خانواده‌ات‌ است و به این باور می‌رسی که تنها رفیق زندگی‌ات تنهایی‌ است.

داستان کوتاه باوانه کم | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تو زبان کوردی «باوانە کم» معنی خیلی قشنگی می‌ده یعنی «یه جوری تو وجودم ریشه کردی که انگار تیکه‌ای از وجودمی...» داستانمون در مورد دو عاشقِ، دو معشوق که می‌خوان باهم ازدواج کنن؛ اما سرنوشت اجازه نمی‌ده، درست روز عروسی داماد کشته می‌شه و عروس بی‌دوماد می‌شه. چند روز بعد از این اتفاق دوباره می‌خوان عروس رو شوهر بدن که با اتفاقی که می‌افته همه غافلگیر می‌شن. اما سوال اینجاست، کی دوماد رو به قتل رسوند؟ برای چی این کار رو کرد؟ اون اتفاق غافلگیر کننده توی عروسی دوم چی بود؟ مقدمه: منم‌و راز دل شوم و سیه بخت دلم! منم‌و عشق شکست خورده و زنجیر دلم! منم‌و حسرت عشقه بی‌حکم دلم! منم‌و انتظاری در طلب یار دلم! منم‌و من که پوچ است و در خواب دلم... پیوسته از این تن طلبکار است دلم! این منم گیج، دو قطبی یه‌جور! که تمنای دلت هست به هنگام دلم هرکجا هست نگاهت باز اینگونه... عاشق قلب سیاهت اما هست دلم و در آخر از همه دنیا گله دارد دلم...

رمان عطر تسبیح | زهرا جهانی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری به نام دلارام، با سرنوشتی از پیش تعیین شده، در سن کم برخلاف نظر خانواده‌اش تصمیمی عجیب می‌گیرد که زندگی‌اش را به کل دگرگون می سازد! آیا او با این تصمیم، زندگی‌اش را نابود می‌کند؟ آیا او پس از این تصمیم دیگر حق زندگی کردن ندارد؟ همه داستان همین است؛ فقط بخاطر صاحب آن تسبیح دل به دریا می‌زند! مقدمه: کاش این دقیقه‌ها همیشگی بود! این دقیقه‌ها تمام زندگی بود. کاش پلک‌هات راه چشم‌هات رو نمی‌بست، آخه چشم‌های تو دیوونه کننده‌ست. از تو گل می‌کنه خنده رو لب‌هام و کاش پر ستاره می‌کردی شب‌هام رو! تا تو می‌ری دل کوچکم می‌گیره، روی خشکی لبم خنده‌ میمیره.

داستان کوتاه غرق نگاهش | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

داستان کوتاه غرق نگاهش | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

رمان قلب های بی جان | فاطمه زهرا حسنی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: مقدمه بغضم واسه خودم می‌شکنه نه واسه ادمایی که یه روزی میان ومیرن و هیچی از عشق و معرفت زندگی نمی‌فهمن! اشکام واسه قلب بی جانم می‌ریزه که ادمای دورم با خنجرهاشون زخمیش کردن! زخمی که جاش تو قلبم حکاکی شده و یادگاری مونده قلب بی جانم درگیره درد بی درمانی شده که هیچ دکتری توانایی تشخیص اون رو نداره! خلاصه دختری از جنس عشق... دختری به نام نفس که با تمام وجود عاشق پسری بود. و اما دست روزگار بد‌ تا کرد و پدرش او را از یار جدا کرد... او را ویرانه و سرگردان کرد و او را مجبور کرد تا... اجبار زندگی نفس چه بود؟! قلب بی‌جان نفس چگونه به زندگی بر می‌گردد؟! دلیل سرگردانی او چه بود؟!

رمان سکوت عجیب | ستایش بنی اسدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان ما راجب‌ یه دختره شاید بهتره بگیم یه باند و یه دختر، دختری که وقتی بدنیا میاد اون باند تشکیل می‌شه همین‌طور بزرگه بزرگ می‌شه غافل از این‌که طوفان بزرگ داره باهاش رشد می‌کنه ناگهان اون طوفان به پا می‌شه و زندگی دختر از این رو به اون رو می‌کنه دختر داستان ما وارد بازی می‌شه مثل یه ربات به زندگیش ادامه می‌ده، از کجا معلوم زندگیش همین‌طور ادامه پیدا کنه؟ از کجا معلوم اتفاق دیگه ای نیفته؟اصلا اون طوفانی که به پا شده چیه؟ مقدمه: زندگـی اونطور که ما می‌خوایم، پیش نمی‌ ره! زندگـی یه بازی اجباریه! که بعضیا، بازیچه‌ان! بعضیا، بازیکن! آدم بزرگا، همیشه بازیکنن! زندگی درست مثل بازی شطرنج می‌مونه! تا یه مهره می‌خواد،‌‌ قدم برداره. وزیر می‌زندش! باید بازیکن خوبی باشی! تا بتونی،‌ بازیچه نشی. زندگی یه چرخش، که می‌چرخه! تو این چرخه کلی آدم پرت می‌شن! سکوت، از اونجایی شروع شد! که عزیزترین فرد زندگیش مرد! دقیق اون‌جایی بود که من وارد بازی شدم. فهمیدم یه بازیکنم و... فقط باید آدم ها رو بازیچه کنم! درست وقتی که سکوتم رو دیدن طوفان رو شروع کردند.

رمان تیکه کاغذ ویرانگر | فاطمه لطیفی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه:همه چیز از یک نامه شروع شد. نامه‌ای که شاید ناچیز باشه؛ اما ویرانگر بود! ویرانگر زندگی مثل مایی که راحت تو چاه حرص و طمع افتادیم و کارمون شد دست و پا زدن. و دریغ از کسی که نجاتمون بده! ما خودمون دستایی که برای کمک به سمتمون دراز شده بود رو پس زدیم، و باید دید چطور می‌تونیم تنها از این چاه بیرون بیایم؟ می‌شه همه چیز رو به شکل اول برگردوند؟ مقدمه:وقتی یک دونه رو توی خاک می‌کاری، اگه بهش نرسی و بی‌توجهی کنی همون زیر خاک نابود می‌شه، اما اگه بهش برسی و تقویتش کنی جوونه می‌ده، رشد می‌کنه، سبز می‌شه و در آخر می‌شه یک درخت تنومند با یک ریشه‌ی قوی. حتی اگه درخت رو قطع هم کنی بازم ریشه‌هاش مثل اول محکم می‌مونه. و این حکایت عشقه!

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.