انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
رمان بیست سال تا تو | حدیث یعقوب‌وند کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسری از دیار شیطنت، از دیار تنگای کوچه‌های کاهگلی شهرش، پسری که مثل همه در خلسه شیرین دورانِ عاشقیِ خود قرار دارد؛ اما سایه سیاه جنگ بر سرش افکنده می‌شود و یکی از عزیزترین کسانش در خطر و جلوی گلوله‌ی دشمن قرار می‌گیرد. حال او بین دو راهی گیر افتاده یا باید به پای دخترک در آن شهر بماند و یک عمر حسرت جای خالی عزیزش را بخورد یا باید نیمه‌ِ جانش را در آن شهر تنها بگذارد و برای نجات عزیزش از عشقش دل بکند. آیا پسر، دخترک را تنها می‌گذارد و به دنبال این فرد روانه می‌شود؟ اما این فرد کیست؟ قرار است این افراد به کجا کشیده شوند؟ مقدمه: در آخرین نفس‌های واپسینِ خود برای تو می‌نویسم با قلمی سرشار از جوهر عشق! بر ورقی غمبار از نرسیدن‌هایم‌ و سفری از جنس خون، یادی مقدس در زیر جرم سنگین خاک و پارچه‌ای سفید که حتی موریانه‌ها و مورچه‌ها هم در حیرت تجزیه این یاد بر این خاک‌اند. گاهی که خود را از فکر بیرون می‌کشم و دیدگاهانم را در حین تماشای خانه روبه‌رویم غافلگیر می‌کنم، وقتی خاطرات تلخ و شیرینمان به مغزم هجوم می‌آورند، وقتی به یاد تو در رویاها سیر می‌کنم. آری، تو را هیچ گاه به دست فراموشی نسپرده‌ام، تو هنوز همان محبوبِ شیرین من هستی و من دیوانه‌وارتر از فرهاد، دیوانه توام! شاید هم مقصر اصلی داستان من بودم، نمی‌دانم... ولی با همه‌ی این‌ها شک نکن که عاشقانه می‌ستایمت!

داستان چهارراه اصلی | عسل کورکور کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دخترک گل فروشی با تمام دغدغه‌هایش و مخالفت‌های خانوادگی تصمیم دارد کمک دست پدر پیرش باشد و این بار سنگین را از دوش پدرش کم کند. پسری که با اولین نگاه مجذوب چشمان دخترک شد و دلش را باخت اما از آن پس دیگر دخترک را نیافت و در جست و جو برای پیدا کردنش بود . اتفاقات غیرمنتظره که دختر قصه را برای رسیدن به اهدافش قوی‌تر می‌کند و پسرک از این راه برای نزدیک‌تر شدن به دخترک استفاده می‌کند . عشق میان پسرک پولدار و دخترک گل فروش... آیا مرد جوان می‌تواند با وجود مشکلات طبقه بندی که بینشان وجود دارد دخترک را از آن خود کند؟ آیا دخترک با وجود شرایطی که دارد با مرد جوان در ارتباط می‌ماند؟ یا جدا می‌شوند و قصه پایان می‌یابد؟

داستان پروکال سکشوال | ماهی.ر کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: اِستیو و اِمیلی، دختر و پسری از دیار عشق که برای رسیدن به همدیگه تلاش‌‌های زیادی می‌کنن؛ اما اِمیلی خبر نداره که اِستیو یه راز ناگفته داره که به‌خاطر اون نمی‌تونه به اِمیلی عشقش رو اعتراف کنه؛ اما اِستیو پا روی تموم راز‌هاش می‌ذاره و عشقش رو به اِمیلی اعتراف می‌کنه که باعث نابودی زندگیشون می‌شه... به‌نظرتون اون راز چی می‌تونه باشه؟ آیا اِستیو و اِمیلی به همدیگه‌ می‌رسن؟ مقدمه: شاید همه چیز ایده‌آل نبود اما من همیشه دلم به بودنت خوش بود شاید حرف دلمون یکی نبود؛ قصه‌ی آیندمون از نظرت جدایی بود ولی این قلب من بود که با هر نفست هم‌خون بود شاید شرایط طبق میلمون پیش نمی‌رفت؛ ولی بودنت برام قوت قلب بود شاید ما شبیه هم فکر نمی‌کردیم ولی من به بودنمون کنار هم امید داشتم شاید اونقدر که من تو رو دوستت داشتم تو من رو دوست نداشتی؛ ولی من به اندازه‌ی جفتمون دوستت داشتم و همه جا توی هر شرایط کنارت بودم شاید مسیرمون یکی نبود ولی ازت ممنونم که بخشی از داستان من بودی اثر انگشتت از رو قلبم پاک نمی شه و همیشه برام دوست داشتنی می‌مونی...

داستان خاثر | کوثر کاکایی فرد کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: سام و ژینا پی از سال‌ها یکدیگر را ملاقات کردند. ملاقاتی که دیگر فایده‌ای نداشت و چیزی را درست نمی‌کرد، فقط برای رفع دلتنگی بود. زندگی آن‌ها به دست خانواده‌شان تباه شد و سال‌هلی زیادی حسرت و غم برایشان ماند. ژینا و سام حالا هر دو متأهل بودند و نام «پدر» و «مادر» را یدک می‌کشیدند. عشق سام و ژینا باز هم جان می‌گیرد؟ این ملاقات چیزی را درست می‌کند؟ مقدمه: آن‌قدر ترسو هستیم که برای هم ریسک نمی‌کنیم. عشق را به جان می‌خریم و عاشقی نمی‌کنیم‌. اسم «دلداده» روی خود می‌گذاریم و دلدادگی نمی‌کنیم. می‌گذاریم برای ما تصمیم بگیرند و زندگی ما را هرطور دلشان می‌خواهد بچرخانند و بعد هم بگویند... «ما صلاحتان را می‌خواهیم.» ای خدا لعنت کند شما را با آن «صلاح» خواستن که فقط بدبختی برای ما دارد. صلاح ما در عاشقی است و خدا بر ما نظاره‌گر است؛ ما را چه به بندگان ناچیز که در زندگی خودشان هم مانده‌اند؟!

داستان نیشا | ماهی.ر کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری از دیار قریب و تنهایی که برای رسیدن به هدف‌هایش سال‌ها تلاش کرده و با هر مشکلی که بوده ساخته و هیچ‌وقت دم نزده! حالا ناگهان در اوج ناامیدی در یک مهمانی ساده با زنی آشنا می‌شود که کل زندگی‌اش را زیر و رو می‌کند و باعث می‌شود تا به همه‌ی آرزوهایش برسد و همان‌جاست که می‌فهمد این تنها آرزوی شغلی‌اش نیست و با دیدن فردی همه‌ی حقایق برملا می‌شود. آن فرد چه کسی می‌تواند باشد؟ آیا این دختر موفق می‌‌شود یا نه؟ مقدمه: چرا به تو می‌گویم نشانه‌ی زندگی‌ام هستی؟ تو را که می‌بینم مشکلات و بدبختی‌هایم را از یاد می‌برم، تو را که می‌بینم صداهایی که در سرم پخش می‌شود خاموش و فرکانس آرامش مطلق تمام وجودم را در بر می‌گیرد و در مقابل برای ادامه دادن به زندگی و ساختن آینده‌ی مشترکمان مشتاق می‌شوم و تلاش می‌کنم. اشتهای کور شده‌ام را باز و دنیای سیاه و سفیدم را رنگین‌کمانی می‌کنی! در بدترین شرایط یه تو فکر می‌کنم و آرام می‌گیرم، تو همانی هستی که دردهایم، غم‌هایم، بی‌حوصلگی‌هایم، غر زدن‌ها و بدخلقی‌هایم را به جان می‌خری! هنگامی که عصبانی می‌شوم آرامم می‌کنی و سعی داری تمام لحظه‌هایی که در کنارت هستم لبخند بر لبم بنشانی. به سمت هدف‌هایم هولم می‌دهی و از پیشرفتم لذت می‌بری. تو نشانه‌ی زندگی و رسماً خود زندگی‌ام هستی.

رمان تشنه وجودش | مریم غفوری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: پسر عکاسی که بعد از کات کردن با اولین و آخرین عشقش، برای سرگرم کردن خودش به افتتاحِ آتلیه‌اش روی می‌آورد. بعد از هشت‌ ماه جدایی، وقتی برای آرام کردن ذهنش به آتلیه‌ می‌رود با چیزهایی مواجه می‌شود که تمام زندگی و آرامشش را تغییر می‌دهد و حتی این موضوع به جسم و روانش هم آسیب می‌رساند. چه چیزی باعث این‌ها می‌شود؟ سپهر به عشقش می‌رسد یا تشنه‌ی وجودش می‌ماند؟! مقدمه: دست‌هایم خونی‌ست آلوده به خونِ آرزوهایم! چشم‌هایم خسته‌ست گویی که دگر تاب ندارد تو را نبیند! قلبم دگر حال و هوای قبل را ندارد به‌ خاطر از دست دادن تویی که عجین شده بودی با سلول به سلول تنم. می‌توانم امید و تمامِ خودم را در این جمله برایت شرح دهم: «تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد، زندگی درد قشنگی‌ست که جریان دارد.»

رمان بر و بحر | راحله محمدزاده معلم کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختری قوی و مستقل دانشگاه مورد علاقه مادر مرحومش قبول می‌شود تا خواسته قلبی مادرش برآورده شود، او در خانواده‌ی دوست صمیمی مادرش بزرگ می‌شود و این موضوع اتفاقی از کلام خاله‌اش را می‌شنود؛ اما تقدیر گونه‌ای رقم می‌خورد که ناخواسته تحت تاثیر خواستگاری که اجباری بوده، قرار می‌گیرد جالب‌تر آن است که بدون اینکه بداند عاشق خواستگارش که همان پسرِ گستاخیست که در دانشگاه سعی در آزردن او دارد می‌شود، چه پیش می‌آید که دخترک قصه عاشق پسر گستاخ دانشگاه می‌شود؟! آیا حسِ پسرک گستاخ هم نسبت به اون همین است؟! مقدمه: من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی؟ یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم از سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور جوابم ندهی می‌رسد کبر و منی «سعدی»

داستان کوتاه خنده‌های سرگردان | حدیثه پیری و زهرا آراسته کاربران انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستانمون در مورد زوجیه که از نظر خودشون خوشبختی یعنی همون خونه‌ی اجاره‌ای هشتاد متری و نون‌ و پنیری که می‌تونن با پول حلال سر سفرشون بزارن؛ ولی به نظرتون زوج خوشبختمون می‌تونن تا ابد همین‌طوری بمونن؟ چیزی هست که باعث خراب شدن رابطه یا حالشون بشه؟ آیا اتفاق غیر منتظره‌ای برای زندگی دو نفرشون رخ نمی‌ده؟ مقدمه: خوشبختی یعنی همان لحظه‌های کوتاه با هم خندیدن، خوشبختی به معنای داشتن دلی ‌است که برایت بتپد. تعبیر نیک‌بختی همان دستی‌ است که می‌توانی بگیری و در کنارش درباره‌ی حل مشکلات فکر کنی. خوش‌اقبالی یعنی لحظه‌هایی که آغوشی برای گریستن، لقمه‌ای نان و سقفی در بالای سر داری. خوشبختی همیشگی نیست، بلکه لحظه‌هایی‌‌ست که می‌آید و می‌رود، یک‌جا بند نمی‌شود؛ ولی هر از چند گاهی می‌آید و سلامی می‌کند. به دنبالش نگرد، او همین حوالی‌ست، شاید در قلب اطرافیانت و یا حتی شاید در آرامش خانه‌ای که در آن هستی! «نرجس پروازی»

رمان خشم و شرم | زهرا اسماعیل زاده کاربر انجمن دی‌وان

خلاصه کتاب:   خلاصه: جاویدشایانفر، مردی که از سنگ است و وجودش از نفرت پر شده، نفرتش از کیست؟ اصلا بخاطر چیست؟ فکرش فقط هدف خوف انگیزش است! هدفش تک دختر و تک فرزند خانواده رضایی‌ها؛ دختری بی‌گناه که از راز بزرگی که باعث هدف جاوید شده است خبر ندارد و بازی زندگی نیز قصد دارد خودش را هم وارد کینه‌ای دیرینه کند‌. هویت جاویدشایانفر به وقتش پدیدار می‌شود، هویتی که دوئل بزرگی را در خود نحفته، جاوید کیست؟ جاوید برای انتقامش دست از دخترک می‌کشد یا او را هم وارد این نفرت و کینه می‌کند؟ مقدمه: منه بی‌جان را بغل بگیر بی‌رحم من. بگذار لحظه‌ای هم که شده است در بین حصار بازوانت اسیر شوم. دل یخ زده‌ام را آب کن، همان‌طور که من قول داده‌ام دل سنگت را نرم کنم. کوچه‌های شهر را اشک ریختم، دیگر چیزی جز تو دوای دردم نیست! سردم است پس دست‌هایت کجاست؟ روز‌ها و شب‌هایم پر از بی‌کسیست، کاش بدانی و پناهم دهی. شرم دارم اگر بگویم زِ خشم تو ترس دارم. من اسیرم، همان اسیری که وابسته زندان آغوش توست؛ تو آن دیوانه‌ و من آن بی‌گناه.

داستان کوتاه نوای میر | فاطیما سالمی کاربر انجمن دی‌وان

خلاصه کتاب:   خلاصه: نُه سال به تماشایش نشست، نه سال از دور به او عشق ورزید، نه سال خطر را برایش از بین برد و در آخر زمانی که فکر می‌کرد می‌تواند تَنش را در آغوش بگیرد با جسم سرد و بی‌جانش مواجه شد. اما او همان‌طور می‌نشیند و دفن شدن روزنه‌ی نورش را نگاه می‌کند؟ البته که نه، هر طور شده و به هر طریقی او را دوباره به زندگی برمی‌گرداند. آیا مرد می‌تواند باز هم نور فروکش کرده‌اش را شعله‌ور کند؟ یا در نهایت خودش هم به او می‌پیوندد؟ مقدمه: من تبدیل به روح خبیثی شدم که برای سالیان سال از روزنه‌ی نورِ کوچکش محافظت کرده است بی‌آنکه او بداند در سایه‌ها به دنبالش می‌رفتم و برای او خطر را از بین می‌بردم؛ اما پس از سال‌ها عذاب و دست و پا زدن در این باتلاق به جای آن‌که لبخند گرم و عطر خوشِ تنش را حس کنم جسم سرد و بی‌جانش را نشانم دادند. پس از آن همه زجر این ممکن نیست، درست است این امکان ندارد که من بر سرِ جایم بنشینم و بی‌فروغ شدن تنها کور سوی نوری را که سال‌ها از آن حفاظت کرده‌ام را ببینم. پس حتی اگر بمیرم و زنده شوم، حتی اگر روح‌ها مانع‌ام شوند و یا حتی اگر تقدیر در مقابلم بایستد، من او را خواهم برگرداند، همین و بس.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.