انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
داستان کوتاه غرق نگاهش | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

داستان کوتاه غرق نگاهش | محدثه مسکولی کاربر انجمن دیوان

رمان زن داداش روانی | روژان باقری مجد، مرسانا امیری کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: تو توی دهات... چیز ببخشید یه شهر دیگه زندگی می‌کردی و من یه شهر دیگه. حالا اومدی دهات... چیز... شهر ما و می‌خوای خودت‌ رو بندازی به داداشم و بدبختش کنی. مشکلی نیست چهارپایم رفیق! فقط یکی رو پیدا کن من خودم رو بندازم بهش. مقدمه: دست روزگار را دست کم نگیرید ای انسان‌ها. چرا که می‌تواند جوری بزند پس کله‌تان که پخش زمین شوید و می‌تواند هم جوری نازتان کند که ناز بشی عمویی موش بخورتت! خلاصه که بله، روزگار یک چیزیه که هر کاری از دستش برمیاد مثلا می‌تونه یکی رو از اون سر دنیا بکشه این سر دنیا تا بشه زنداداش روانی بنده. بله!

رمان انفجار قلبم | ریحانه بهرامی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: دختر داستان ما بین دو نفر که بد جور مجنونش شدن گیر می‌افته و بعد یک تصادف توی کما می‌ره و حافظش رو از دست می‌ده. رازهایی پنهان، حرف‌های ناگفته، عشقی پیچیده همراه با شیطنت دوتا رفیق خل و چل. دزدی در شب عروسی، کسی که این وسط حرف درست می‌زنه کیه؟ اعتماد سخته، دزد عروس کیه؟ مقدمه: خدایا! می‌نویسم از زندگی و دردهایش. از باران و قطره‌هایش. از چشمم و اشک‌هایش. از قلبم و تپش‌هایش، می‌نویسم تا همه بدانند که بعد از او، چه بر سر من آمد. ﺗﻨﻬﺎیی ﺁﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ می‌کند‌ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ می‌ساﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ. ﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﯽ‌ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻣﺜﻞ ﺳﻨﮓ. ﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺸﻪ. تنهایی از تو آدمی می‌سازد که دیگر شبیه آدم نیست.

رمان اخم نکن سرگرد | معصومه بزرگپور کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: زندگی داستان دختر قصه ما مثل قصه هاست؟ نه! اینطور به نظر میاد؟ نه! اما ربط پیدا می کنه به یه قصه ی جذاب. قصه جودی ابوت و یتیم خونه. اما فرق داره زندگی دختر قصه ما، اون با یه پسر خوشگل که به فرزندی گرفته اش ازدواج نمی کنه. اون رو یه مرد مسن به فرزندی قبول می‌کنه. اما قسمت جالب اینجاست که چی توی اون خونه، در انتظار دختر قصه ماست. مقدمه: زندگی، دفتری از خاطرهاست. یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک. یک نفر همدم خوشبختی‌هاست. یک‌ نفر همسفر سختی‌هاست. چشم تا باز کنیم، عمرمان می‌گذرد. آنچه باقیست فقط خوبی‌هاست.

رمان قلب های بی جان | فاطمه زهرا حسنی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: مقدمه بغضم واسه خودم می‌شکنه نه واسه ادمایی که یه روزی میان ومیرن و هیچی از عشق و معرفت زندگی نمی‌فهمن! اشکام واسه قلب بی جانم می‌ریزه که ادمای دورم با خنجرهاشون زخمیش کردن! زخمی که جاش تو قلبم حکاکی شده و یادگاری مونده قلب بی جانم درگیره درد بی درمانی شده که هیچ دکتری توانایی تشخیص اون رو نداره! خلاصه دختری از جنس عشق... دختری به نام نفس که با تمام وجود عاشق پسری بود. و اما دست روزگار بد‌ تا کرد و پدرش او را از یار جدا کرد... او را ویرانه و سرگردان کرد و او را مجبور کرد تا... اجبار زندگی نفس چه بود؟! قلب بی‌جان نفس چگونه به زندگی بر می‌گردد؟! دلیل سرگردانی او چه بود؟!

رمان فریسا | سدنا جعفری، میسا صیاحی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: فریسا، دختر فقیر و جیب بریه که توی پایین شهر همراه با همسایه هاش دزدی می‌کنه و تقریبا خرجشون با همین دزدی به دست میاد. همسایه‌ای مرموز بهشون اضافه می‌شه که در کمال ناشناسی بهشون توی دزدی کمک میکنه‌. تو همین حین پسری فوق العاده پولدار دمبال فریسا می‌گرده و ادعا داره، که ارثش باید با فریسا نصف بشه اما همسر اون پسر باعث میشه که فریسا... مقدمه: چگونه عشق به تورا وصف کنم؟ هنگامی که پیچ و تاب موهایت درون باید می‌رقصد، تمام قلب من از حرکت می‌ایستد. هنگامی که لبخند می‌زنی منی از من فرو می‌ریزد و دوباره متولد می‌شود تنهام نگذار و بمان تا ابد با من!

رمان آستیگمات | آتنا خراسانی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: همه چیز از یه انتقام شروع شد. یه کینه قدیمی که ریشه در گذشته داره. دختر و پسری که سر یه تصادف با هم آشنا می‌شن و سرنوشت براشون مشکلات زیاد و عجیبی در نظر گرفته. این مشکلات به تولد دختری ختم می‌شه که تمام فکر و ذکرش انتقامه! اما انتقام از کی؟ آخر این انتقام به کجا کشیده می‌شه؟ مقدمه: عشق، یه کلمه سه حرفیه اما توی تفسیر و تحلیلش خیلی حرف نهفته‌ست. عشق همیشه پایان خوش نداره بلکه گاهی اوقات از هر تلخی‌ای تلخ‌تره. عشق یه جاده‌ست که اگه مسیرش رو درست برسی به آبادی می‌رسی و اگه اشتباه پشت سر بذاریش، به هیچ چیز جز ویرانی نمی‌رسی...

رمان سکوت عجیب | ستایش بنی اسدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: داستان ما راجب‌ یه دختره شاید بهتره بگیم یه باند و یه دختر، دختری که وقتی بدنیا میاد اون باند تشکیل می‌شه همین‌طور بزرگه بزرگ می‌شه غافل از این‌که طوفان بزرگ داره باهاش رشد می‌کنه ناگهان اون طوفان به پا می‌شه و زندگی دختر از این رو به اون رو می‌کنه دختر داستان ما وارد بازی می‌شه مثل یه ربات به زندگیش ادامه می‌ده، از کجا معلوم زندگیش همین‌طور ادامه پیدا کنه؟ از کجا معلوم اتفاق دیگه ای نیفته؟اصلا اون طوفانی که به پا شده چیه؟ مقدمه: زندگـی اونطور که ما می‌خوایم، پیش نمی‌ ره! زندگـی یه بازی اجباریه! که بعضیا، بازیچه‌ان! بعضیا، بازیکن! آدم بزرگا، همیشه بازیکنن! زندگی درست مثل بازی شطرنج می‌مونه! تا یه مهره می‌خواد،‌‌ قدم برداره. وزیر می‌زندش! باید بازیکن خوبی باشی! تا بتونی،‌ بازیچه نشی. زندگی یه چرخش، که می‌چرخه! تو این چرخه کلی آدم پرت می‌شن! سکوت، از اونجایی شروع شد! که عزیزترین فرد زندگیش مرد! دقیق اون‌جایی بود که من وارد بازی شدم. فهمیدم یه بازیکنم و... فقط باید آدم ها رو بازیچه کنم! درست وقتی که سکوتم رو دیدن طوفان رو شروع کردند.

داستان توهم های شبانه | نگین حسینی معظم کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: کامران پسری بیست‌ و‌ یک ساله‌ای هست که دچار توهم می‌شه. در این بین، دل می‌بنده به کسی که وجود نداره و یک توهمه! بعد فهمیدنِ این موضوع دست به خودکشی می‌زنه. اما وسط راه منصرف می‌شه. حالا دلیل منصرف شدنش چی بوده؟ مقدمه: دل بستم به توهمات شبانه‌ام! به تویی که می‌دیدمت در کوچه پس کوچه‌های ذهن خرافاتی‌ام. شاید این‌ها توهم نبوده‌اند، شاید تقدیرم را زودتر از موعود می‌دیده‌ام! تقدیر با تو بودن، به تو دل بستن، کنارت قدم برداشتن، در هوای تو نفس کشیدن زمینه‌ای بوده‌اند برای با تو آشنا شدن و به تو رسیدن حال ای توهم به واقعیت پیوسته‌ی من! در شهر قلبت جایی برای منِ خرافاتیِ روان‌پریش داری؟ یا باید در حسرت پا نهادن در قلمرو احساست در غم خود بپیچم؟

داستان کوتاه دلربای بیخیال | نازنین محمدی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: خب داستانمون در مورد دختریِ که خیلی بیخیاله، یعنی رفتار خانوادش باعث شده اون نسبت به هر چیزی سرد و بیخیال شه تا اینکه یه پسر که تازه از زندان بیرون اومده از دست خانوادش عصبانی می‌شه و تصمیم می‌گیره دوباره یه کاری انجام بده که بیفته زندان که سر راه دختر بیخیال قصه‌مون رو می‌بینه. اما سوال اینجاست که اون آیا کاری با دختر قصه‌مون انجام می‌ده؟ بلایی سرش میاره؟ آیا دوباره زندان می‌افته؟ مقدمه: یه افسانهء قدیمی می‌گه:«همهء ما انسان‌ها یه نیمهء دیگه داریم؛ یعنی تمام ماها دارای دو مغز، چهار دست، چهار پا، چهار چشم و دو قلب بودیم. و آفریده شدیم، تا توی این دنیا نیمهء خودمون رو پیدا کنیم؛ پس تا وقتی نیمهء دیگمون رو پیدا نکنیم و در آغوشش نگیریم، برای تمام عمر بیقراریم. و این سرنوشته که مارو... من و تورو جلوی راه هم قرار می‌ده، عزیزدلم!

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.