انجمن نویسندگی دیوان
کلبه ای برای قصه های ما
رمان نوشته خیالی| مبینا فروتن کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: بهم می‌گویند قاتل کوچک، قاتلی که با دست‌های پدربزرگش قاتل شد. یک دختره شش‌ساله چه می‌داند از درد کشیدن، درد و ناله کشیدن بقیه، چرا باید برای من این‌ها شیرین باشد؟ چرا باید طعمه تلخ مرگ را بچشم؟ چرا باید با دست‌های مادرم به‌سمت مرگ بروم؟ مقدمه: زندگی واژه‌ای‌ست که در ابتدا رنگ سبز در ذهنت تداعی می‌شود اما به ندرت آن رنگ سبز تبدیل به رنگ سیه‌ای شده که تاریکی شب را در گرفته. حال زندگی من میان آن سیه رنگی قرار گرفته که هر چه تکاپو می‌کنم بُرون آیم، بدتر در آن گرداب غرق می‌شوم... آن‌قدر غرق که تا اجل به سویم نیاید، از این «زندگی» رهایی ندارم...

رمان طبقه ی 118 | سحر غانمی کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: سلنا دختری مهربان و آرام است، که با دختر دایی‌های خود زندگی می‌کند. او به خانه‌ی دوستش دعوت می‌شود؛ غافل از اتفاق‌هایی که منتظر او بودند. غافل از آدم هایی که منتظر او هستن، اینکه رفتن به آنجا زندگی او را به هم می‌ریزد. چه کسی منتظر سلنا است؟! آیا سلنا به خانه برمی‌گردد؟ همه‌ی این‌ها در رمان طبقه‌ی 118 مقدمه: این شاید یه دیوانگی یا جنون باشه، نمی‌دونم! ولی من عاشق قهقهه‌های ترسناکش که ترس رو تو دل هرکسی می‌اندازه، هستم. عاشق چشم‌های آبیش که توی شب می‌درخشن، عاشق دست‌های خونی و پوزخندهای صدادارش هستم. آره، من تماماً عاشق اون مرد جذاب ترسناکم. اون سایه‌ی شب و من هم ملکه‌ سایه‌ی شب! مثل خودش، در کنارش دست‌هام خونی می‌شه! شاید فکر کنی این حماقته! اما فکر تو اینجوره؛ ولی برای من عشقه عشق.

رمان شبح قرمز بیدار میشود| مبینا فروتن کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: درد-درد من درد کشیدن بقیه دوست دارم، آن‌هم وقتی که خود با دستان خودم آن طرف را شکنجه می‌کنم. نمی‌دانی وقتی چاقو را روی بدن آن طرف می‌کشی یا چشمانش را از حدقه بادست های خود در میاوری و او از ته دل داد می‌زند و ناله می‌کند و از شکنجه گرش کمک می‌خواهد چه حس خوب و لذت بخشی دارد. شاید بگویند من دیوانه هستم، ولی من دیوانه نیستم، زندگی بی رحم مرا این‌طور کرده. چه اتفاقاتی برایش افتاده؟ چرا درد کشیدن بقیه را دوست دارد؟ زندگی با او چه کرده که این دختر این طور شده است؟ مقدمه: آدم‌، کلمه‌ی غریبی که مرا در آن‌‌ دسته بندی نمی‌کنند، چرا؟ شاید چون از بوی خون لذت می‌بردم و با ناله‌ی آدم‌ها هنگام بریده شدن سر از گردنشان روحم جلا می‌یابد! آن‌ ها مرا حیوان می‌نامند. حیوانی در جلد انسان، یا شایدم هم شبح! آری، شبحی قرمز که حال از خواب بیدار شده و سعی در کنترل کردن خوی وحشی خود ندارد!

داستان شبح قرمز | مبینا فروتن کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: زیباست شکنجه کردن دو دختر خیلی زیباست. حتی فکر برش هم زیباست، منی که به شبح قرمز معروف شدم، همه دخترها جلوی من به زانو در آمده‌‌اند هیچ دختری نتوانسته از زیررشکنجه های من زنده بیرون بره.حال قرار است این دو دختره زیر دست‌‌های من جان دهند. این دو دختر قرار است چه جور شکنجه‌هایی رو تحمل کنند؟ آیا زنده زیر دست شبح‌قرمز بیرون می‌آیند یا خیر؟ سر‌گذشت این دخترها قرار است چه شود؟ مقدمه: فکرش را بکن کسی که چیزی برایش مهم نباشد و حتی، ذهنش از خاطرات شیرین تهی باشد. کسی که روحش با شکنجه دادن دیگران و با ناله‌های دختران تسلی می‌یابد؛ آیا این فرد آدم است؟ در دنیای ما که هیچ کس به این قبیل آدم‌ها نگاه نمی‌کند، توجه کردن که سهل است. آنها مرا حیوان می‌نامند. من کسی هستم که برای دیگران ارزشی ندارم، کسی هستم مانند یک روحی آزاد روحی خطرناک در بین این مردمان، مردمانی که لقب مرا شبح قرمز گذاشته‌اند.

داستان دالیای سیاه | حدیث آمهدی (دیان) کاربر انجمن دیوان

خلاصه کتاب: خلاصه: این فرصت تنها یک‌بار می‌توانست نصیبش شود. نمی‌دانم تصمیم خبرنگار برای نشستن در جایگاه لق و کج مصاحبه خودخواهی پدرش یا تصمیم قاطع خودش بود؛ اما هر چه بود می‌توانست او را به هلاکت بکشاند. چه کسی دوست داشت با این قاتل زنجیره‌ای مصاحبه کند که این خبرنگار برای به دست آوردن فرصت مصاحبه، آن هم یک روز قبل از اعدام دالیا دست و پا شکسته بود؟ مگر نمی‌دانستند دالیای سیاه یک جهان را با ایده‌های تاریکش آشوب کرده؟ مگر از چشمان بی‌تفاوتش بوی خطر به مشامشان نرسید؟ مقدمه: سرنوشتش را با یک تصمیم متوقف می‌کند. شاید همان توقف هم جزئی از سرنوشتش یا بدشانسی‌اش بوده. این خط سرنوشتش از هر جایی که منشاء می‌گرفت و با دست هر کسی که نوشته شده بود، جز هلاکت، توهم و غرور چیزی به دنبال نداشت. تصمیم گرفت لبه‌ی پرتگاه بایستد. مغرور به پایین نگاهی انداخت و فکر کرد شناگر ماهریست و می‌تواند بدون خیس شدن پاهایش روی سطح آب قدم بردارد. او هنوز خبر نداشت پرِ پروازش قبل از فرود شکسته است و پرتگاه او را با خودش به عمق خفگی خواهد کشاند.

داستان بیست و دومین قربانی | فاطمه رشیدی کاربر انجمن دی‌وان

خلاصه کتاب:   خلاصه: بیست و دو قتل اتفاق افتاده است. بیست و دو زندگی‌ای که سوخته شده و حال تنها راه یافتن قاتل شخصی است که خودش نیز سال‌ها پیش سوخته شده و تنها نفس می‌کشد. بازپرسی که سردرگم‌تر از هر چیز دیگریست، آخرین امید برای یافتن پاسخ سوالات است. آیا او می‌تواند و یا اصلا دلیل قتل آن بیست و دو نفر چه بوده است؟ مقدمه: نفرت؟ مثل یک شاخه پاپیتال آرام آرام دور قلب را بذر نفرت می‌زند و بعد بیشتر و بیشتر می‌شود و دیگر از قلبت چیزی جز شاخه‌های برگ نفرت دیده نمی‌شود؛ آن‌گاه است که نیاز داری یک نفر بیاید و آن شاخه‌ها را هَرس کند و راه قلبت را هموار سازد؛ اما هیچ‌گاه آن یک نفر پیدا نخواهد شد و یا حداقل در دنیای ما پیدا نمی‌شود و تو می‌مانی و هزاران شاخه‌های نفرت که به قلب‌ دیگران نیز پراکنده‌ شده‌اند.

آرشیو نویسندگان
درباره سایت
انجمن دیوان سال 1399 در بستر پیام‌رسان ها فعالیت خود را آغاز نمود. بالغ بر 20000 کاربر در انجمن عضویت دارند و بیش از 300 اثر داستانی توسط جوانان در این انجمن نوشته شده است. دیوان در سال 1403 مجوزهای لازم را دریافت نموده و در پایگاه جدید فعالیت خود را ادامه می دهد. متقاضیان می‌توانند با ثبت نام در سایت از آموزش های نویسندگی استفاده نمایند، کتاب خود را بنویسند و در انجمن های مختلف به گفتگو، نقد، گویندگی و ... بپردازند.
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " انجمن نویسندگی دیوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت . طراح سایت : گروه هاویر - محمدحسین کریمی.